CH . 30

1.9K 440 189
                                    

God created him to melt my heart .
EL , about louis focklinson .
.
.
.
.
🌟🌟Vote🌟🌟
.
.
.
.
.
.
.
.

یک ماه از شروع تحصیل تو کالیفرنیا میگذشت و لویی هر لحظه بیشتر از قبل خودشو توی درس و پروژه هاش غرق میکرد

بر خلاف بقیه اون هیچ وقت به پارتی های هم کلاسی هاش یا به اصطلاح بچه باحال های دانشکده یا حتی دانشگاهشون نرفت

معمولا از خونه غذا رو توی یه بسته کوچیک میذاشت و بیشتر اوقات تو کتاب خونه بود , برای خیلیا اون یه موجود حوصله سر بر بود اما

لویی از خودش لذت میبرد
تنها کسی که با لویی حرف میزد فقط اشتون بود پسری که تو دانشکده ی معماری بود اما بیشتر وقتشو با لویی میگذروند

لویی تو خیابون به کیوسک تلفن رسید
و بعد شروع کرد به گرفتن شماره
بعد چند بوق بلاخره یکی جواب داد

:الو ... ببخشید عام میتونم با زین مالک صحبت کنم? ..... باشه ممنون

لویی کمی منتظر موند تا متصدی زین رو پیج کنه , درسته اوایل رفتن به دانشگاه زین کاملا لویی رو نادیده گرفت اما این نتونست جلوی لویی رو برای درست کردن دوستیشون بگیره و خب حالا اونجا اینجان

لویی از تمام کلاس ها و ساعت های بیکاری زین خبر داشت و خب زین هم همینطور بود
لویی به خوابگاه زین زنگ میزد و زین به خونه ی متیو

:الو? ....هی زینی ....اره من خوبم , فقط خواستم حالتو بپرسم .... نه همه چی خوبه ..... جدی? کی میرین ? اوه زین خوشبحالت من حتی بچه های کلاسمونو هم نمیشناسم بعد تو داری میری کمپ! ...... باشه نه نه نه من پارتی نمیرم خودت بهتر میدونی اونجا چه خبره بعدشم تو میدونی چرا من با هیچ کس صمیمی نمیشم ..... اره به همین دلیل , .... من مراقبم , منم دوست دارم ... فعلا

لویی گوشی رو سر جاش گذاشت و برگشت تا از کیوسک خارج بشه ولی با دیدن اشتون از ترس دستشو رو قلبش گذاشت

:u focking shit

اشتون ابرهاشو بالا برد
:واو , شروع خوبی بود

لویی چشماشو چرخوند , کیفشو برداشت و براهش ادامه داد
درسته اشتون بیشتر وقتشو با لویی میگذروند اما لویی اصلا باهاش خوب نبود

:میشه دنبال من راه نیفتی?

:مشکلت با من چیه?

لویی چیزی نگفت و براهش ادامه داد
اشتون با کمی فاصله کنارش راه رفت و گاهی به لویی نگاه میکرد

:اینجا ها زندگی میکنی?

لویی سرجاش ایستاد و مستقیم به اشتون نگاه کرد
البته اختلاف قدی چندانی نداشتن ولی بازم لویی مجبور بود مثل همه ادمای اطرافش ....بالا رو نگاه کنه

:تو فکر میکنی چرا من با هیچ کس تو اون دانشگاه کوفتی حرف نمیزنم?

:چون مریضی?

LOSTWhere stories live. Discover now