Different Doesn't Mean Wrong!
متفاوته ، دلیل نمیشه که اشتباه باشه!
.
.
.VOTE 🌟
.
.
.
.
.THANX
.
.
.
.
.
صداش اصلا هم بلند نبود , اما تیک تیک کردن رو ریتمش وقتی میدونی باید بلند شی ازاردهنده ترین صدای دنیا میشه
لویی از خواب بیدار شد همینکه چشماشو باز کرد نفسشو بیرون داد و خودشو کوبید رو تختش , باز چشماشو بست
بعد چند لحظه بلند داد زد
:FOCK U 6AM
و از رو تختش بلند شد
گوشیش رو نگاه کرد بازم مثل همیشه از هر سوراخ سنبه ای که میشد پیام دریافت کرد
لویی پیام داشت
چشماشو چرخوند و گوشیشو پرت کرد رو تختوقتی کاراشو انجام داد سمت اشپزخونه رفت و چای ساز رو روشن کرد
میز صبحانه رو چید و یه ظرف از داخل کابینیت برداشتداخلش غذا ریخت و اونو رو زمین گذاشت
:جان بابیییی? جان بابیییی ? کامان بویییی
جان بابی از سوراخ زیر در اومد داخل خونه و دمشو برای لویی تکون داد و بعد سمت ظرف غذاش رفت
:اوه پسر خوب
لویی متوجه شد که سگش بدون بیدار کردن لویی داخل حیاط کار خودشو کرده
اونجا یه محوطه ی خاکی برای جان بابی درست کرده بود پس نگرانش نبودبعد اینکه صبحانه اشو خورد یه سویت شرت و جین مشکی پوشید موهاشو مرتب کرد و کاملا بالا داد
سویچشو برداشت و جان بابی رو ناز کرد
:هی پسر نگران نباش الان خانوم کلنز میاد پیشتموهای بابی رو بهم ریخت و از خونه اش بیرون رفت
سوار ماشین شد و بعد چند دقیقه بلاخره به محل کارش رسید
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...