CH . 18

2.1K 446 408
                                    

👉VOTE
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لویی روی تخت فقط به استوارت نگاه میکرد

:من چند دست لباس نو برات خریدم , وقتی رفتی میتونی چمدونتو پر کنی لاو

:چمدون خریدی? میدونستی یه روز باید برم

لویی لبخند تلخی زد و اخر حرفاشو با خودش زمزمه کرد

استوارت آهی کشید و یه جفت کفش مشکی واکس زده رو داخل برگه های کاغذ روغنی پیچید و داخل چمدون گذاشت

:کدوم کت شلوار رو فردا میپوشی?

استوارت دوتا کت شلوار که یکیش خونه خونه های طوسی داشت و اون یکی کاملا سورمه ای بود رو بالا گرفت و به لویی نشون داد

:فرقی نداره

استوارت سرشو تکون داد و کت شلوار طوسی رو داخل چمدون گذاشت

:خب چندتا لباس خونگی دوتا کت شلوار دو جفت کفش ... مسواک و خمیر دندونت ... شونه

استوارت داشت با دقت به وسایل چمدون اشاره میکرد و انگشتاشو بالا میاورد

:یه حساب برات باز کردم , بعدا اگه چیزی کم بود میتونی بخری

یه دفترچه داخل چمدون گذاشت
:فکر کنم چیزی نمونده

خواست بلند بشه که لویی محکم دستاشو دور گردن استوارت گره زد

:من نمیتونم , نمیتونم برم

استوارت میدونست لویی بازم میخواد گریه کنه , اما واقعا نمیدونست دیگه باید چی بهش بگه

دستشو رو پشت لویی کشید و اونو نوازش کرد
هیچی نگفت

لویی سرشو عقب برد و به استوارت نگاه کرد
:هیچ راهی نداره که بمونم ?

:خیلی خب

استوارت سرشو تکون داد و از جاش بلند شد
پرده  رو کنار زد و از پنجره بیرون رو نگاه کرد

:بیا اینجا کنارم لویی

لویی از جاش بلند شد و کنار استوارت ایستاد

:از اینجا بعد مزرعه ی من دیگه هیچی معلوم نیست , ولی وقتی بری آخر همین مزرعه ,بازم چیزایی هست که ببینی

لویی به مزرعه خیره موند

:اگه همینجا بمونی , همینجا میپوسی لویی , اینجا پنج سال دیگه شاید فقط چند تا پیرمرد و پیرزن رو ببینه که دارن خاطرات جوونیشونو تعریف میکنن ... اینجا جای کساییه که عاشق مزرعه و گاوچرونی ان لویی ... تو برای اینجا ساخته نشدی

:کاش میشد حداقل ... باهام میومدی

استوارت خندید و صورت لویی رو تو دستاش گرفت

:اونجا دوست پیدا میکنی , منم میام بهت سر میزنم

لویی از پنجره فاصله گرفت و چمدون رو کنار در گذاشت

LOSTWhere stories live. Discover now