متیو کنار لویی نشست و بهش نگاه کرد
:تو مطمئنی ?
:منظورت چیه یعنی من خواب دیدم هری اومده اینجا ? ....
گوشیشو از روی میز برداشت و بعد نشون دادن پیام هری بهش به مبل تکیه داد
:ادی حتی نتونست اونو ببینه , دیشب چقدر نگران هری بود
:باید همه چیز و به پلیس بسپاره , این آدما خطرناکن اگه اتفاقی بیفته چی !
:هیییی , من بقدر کافی استرس دارم مت
:من فقط ...
با شنیدن صدای زنگ در لویی از جاش سریع بلند شد و به متیو نگاه کرد که حرفشو نتونست تموم کنه و مثل لویی توجهش به در جلب شد
:میخوای من باز کنم ?
:آره ... نه نه , آره
متیو آهی کشید و سمت در رفت
:کیه?
:از اداره ی پلیس , مک سارتی هستم
متیو درو باز کرد و بعد دیدن نشان مامور سارتی اجازه داد وارد خونه بشه
:عصر بخیر اقای تاملینسون
:شما منو از کجا میشناسید ?
لویی با تعجب نگاهی به مامور و بعد به متیو انداخت
:اقای استایلز از ما خواستن تا شمارو به اداره ی پلیس ببریم , لطفا همراه من بیاید , هم شما هم پسرتون
:میشه حکمتونو ببینم ?
سارتی ابروهاشو بالا برد
:برای همچین کاری حکم لازم نیست , اگه میخواید مطمئن شید میتونید با همسرتون تماس بگیرید
:من باهاتون میام
لویی سمت گوشیش رفت و با شماره ای که هری بهش پیام داده بود تماس گرفت و بعد چند لحظه برگشت پیش متیو
:من میرم بالا ادی رو بیارم , الان میام
:هری بود ?
:اره گفت تو اداره ی پلیسه
متیو همراه سارتی داخل سالن منتظر لویی شدن و البته که مامور سارتی پیشنهاد خوردن و یا نوشیدن رو رد کرد
با پایین اومدن لویی و ادوارد متیو درو باز کرد و همراه سارتی از خونه بیرون رفتن
اما لویی چند دقیقه بعد با یه ساک دستی که کاملا باد کرده بود بیرون اومد و سوار ماشین پلیس شد:این دیگه چیه ?
لویی نگاهی به ماموها انداخت که جلو نشسته بودن و بعد سمت متیو خم شد و با صدای ارومی باهاش حرف زد
:لباس تمیز , یکمم خوراکی
متیو که سعی میکرد جلوی خنده اشو بگیره سرفه ای کرد
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...