مین یونگ روی صندلی کنار تخت نشسته بود و مین هو که پشتش ایستاده بود با گذاشتن دستهاش روی شونه های همسرش سعی داشت کمی آرومش کنه.
ییشینگ مشغول معاینه ی جونمیون بود و لوهان با صورتی گرفته ناخون های دستش رو میجوید.
_حالش چطوره؟
ییشینگ بعد از گرفتن نبض جونمیون دستش رو برای چک کردن دمای بدنش روی پیشونیش گذاشت و با اخم جواب داد:نمیدونم...
مین یونگ با استرس از جاش بلند شد و گفت:یعنی چی که نمیدونی؟
_آروم باش مین یونگ بزار ییشینگ کارش رو بکنه.
مین هو سعی کرد همسرش رو آروم بکنه و لوهان در همون حین به تخت نزدیک شد و گفت:داره تو تب میسوزه!
ییشینگ اینبار سرش رو بالا آورد و رو به زوج روبروش پرسید:مطمئنین روی پشت بوم اتفاق دیگه ای نیوفتاد؟
_ما از قبل ماجرا خبر نداریم چون مثل شما داشتیم دنبال جونمیون میگشتیم فقط لحظه ی آخر من فرومون های غلیظ چانیول و جونگین رو احساس کردم و وقتی رسیدیم اون ها گلاویز شده بودن.کمی بعد جونمیون تو بغل مین یونگ غش کرد.
ییشینگ کلافه نفسش رو به بیرون فوت کرد و گفت:نمیدونم برای چی انقدر رو فرومون های آلفاها حساسه...یه چیزی این وسط درست نیست.
صدای ناله ی کوتاهی توی اتاق پیچید و باعث شد نگاه ها فیکس صورت جونمیون بشه.ابروهای گره خورده و چشمهایی که روی هم فشارشون میداد نشون دهنده ی دردی بود که هنوز هم میکشید.
مین یونگ با نگرانی سریع روی تخت نشست و دست جونمیون رو بین دستهاش گرفت.
_جونمیون؟عزیزم بیدار شدی؟
پلک هاش کمی از هم فاصله گرفت اما صداها و نور کمی که توی اتاق وجود داشت سردرد وحشتناکش رو دردناک تر میکرد پس سرش رو کمی چرخوند و بعد از دوباره بستن چشمهاش کمی بازشون کرد.
_آه...سرم...
ناخودآگاه دوباره ناله کرد و این بار ییشینگ نبضش رو رها کرد و با باز کردن چشمهاش شروع کرد مردمک هاش رو بررسی کردن.
_میتونی واضح ببینیمون جونمیون؟صدام رو میشنوی؟گوشات زنگ نمیزنن؟سرگیجه نداری؟
در جواب سوالات پشت سر هم ییشینگ سرش رو کمی به نفی تکون داد و باعث شد دوباره سرش تیر بکشه.حس کردن رایحه های سه آلفای توی اتاق هر چند کم و نگران کننده باعث میشد حالت تهوع بهش دست بده پس قبل از اینکه حالش به هم بخوره سعی کرد توی جاش بشینه.
_من...من...حالم...
با دست محکم جلوی دهنش رو گرفت و عق زد.
_من میبرمش!
لوهان داوطلب شد و با گرفتن زیر کتف جونمیون بلندش کرد.تا سرویس فقط سه قدم فاصله بود اما پاهاش توان تحمل وزنش و راه رفتن رو نداشتن.
YOU ARE READING
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...