part9

810 185 408
                                    

مین یونگ روی صندلی کنار تخت نشسته بود و مین هو که پشتش ایستاده بود با گذاشتن دستهاش روی شونه های همسرش سعی داشت کمی آرومش کنه.

ییشینگ مشغول معاینه ی جونمیون بود و لوهان با صورتی گرفته ناخون های دستش رو میجوید.

_حالش چطوره؟

ییشینگ بعد از گرفتن نبض جونمیون دستش رو برای چک کردن دمای بدنش روی پیشونیش گذاشت و با اخم جواب داد:نمیدونم...

مین یونگ با استرس از جاش بلند شد و گفت:یعنی چی که نمیدونی؟

_آروم باش مین یونگ بزار ییشینگ کارش رو بکنه.

مین هو سعی کرد همسرش رو آروم بکنه و لوهان در همون حین به تخت نزدیک شد و گفت:داره تو تب میسوزه!

ییشینگ اینبار سرش رو بالا آورد و رو به زوج روبروش پرسید:مطمئنین روی پشت بوم اتفاق دیگه ای نیوفتاد؟

_ما از قبل ماجرا خبر نداریم چون مثل شما داشتیم دنبال جونمیون میگشتیم فقط لحظه ی آخر من فرومون های غلیظ چانیول و جونگین رو احساس کردم و وقتی رسیدیم اون ها گلاویز شده بودن.کمی بعد جونمیون تو بغل مین یونگ غش کرد.

ییشینگ کلافه نفسش رو به بیرون فوت کرد و گفت:نمیدونم برای چی انقدر رو فرومون های آلفاها حساسه...یه چیزی این وسط درست نیست.

صدای ناله ی کوتاهی توی اتاق پیچید و باعث شد نگاه ها فیکس صورت جونمیون بشه.ابروهای گره خورده و چشمهایی که روی هم فشارشون میداد نشون دهنده ی دردی بود که هنوز هم میکشید.

مین یونگ با نگرانی سریع روی تخت نشست و دست جونمیون رو بین دستهاش گرفت.

_جونمیون؟عزیزم بیدار شدی؟

پلک هاش کمی از هم فاصله گرفت اما صداها و نور کمی که توی اتاق وجود داشت سردرد وحشتناکش رو دردناک تر میکرد پس سرش رو کمی چرخوند و بعد از دوباره بستن چشمهاش کمی بازشون کرد.

_آه...سرم...

ناخودآگاه دوباره ناله کرد و این بار ییشینگ نبضش رو رها کرد و با باز کردن چشمهاش شروع کرد مردمک هاش رو بررسی کردن.

_میتونی واضح ببینیمون جونمیون؟صدام رو میشنوی؟گوشات زنگ نمیزنن؟سرگیجه نداری؟

در جواب سوالات پشت سر هم ییشینگ سرش رو کمی به نفی تکون داد و باعث شد دوباره سرش تیر بکشه.حس کردن رایحه های سه آلفای توی اتاق هر چند کم و نگران کننده باعث میشد حالت تهوع بهش دست بده پس قبل از اینکه حالش به هم بخوره سعی کرد توی جاش بشینه.

_من...من...حالم...

با دست محکم جلوی دهنش رو گرفت و عق زد.

_من میبرمش!

لوهان داوطلب شد و با گرفتن زیر کتف جونمیون بلندش کرد.تا سرویس فقط سه قدم فاصله بود اما پاهاش توان تحمل وزنش و راه رفتن رو نداشتن.

Goddess of the MoonWhere stories live. Discover now