part20

829 145 311
                                    

بچه ها اگه روزه هستین عکسا رو باز نکنین و آفلاین بخونین😷
منحرفم نباشین غذاست😅😂

♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢

از رفتن ییشینگ زمان زیادی میگذشت و نگرانی و استرس بابت سرانجام بحث و جدل برادرهاش داشت از پا درش میاورد اما نمیتونست جونمیون رو توی اون وضع تنها بزاره.

تازه به بخش منتقلش کرده بودن و پرستارش بعد از  تزریق چند تا سرم و آمپول که مین یونگ تعدادشون از دستش در رفته بود بالاخره از اتاق خارج شده و گذاشته بود پیشش بمونه.

دست سرد جونمیون رو توی دست گرفت و نگاه ناراحتش اجزای صورتش رو از نظر گذروند بیشتر از همیشه لاغر و ضعیف به نظر میرسید و این قلب مین یونگ رو به درد میاورد.

شاید از آشناییش با اون امگای زیبا و مهربون زمان زیادی نمیگذشت اما جونمیون از همون لحظه ی اول توی دلش جا باز کرده و براش عزیز شده بود.

کمی زمان برد و به خاطر خستگی های سفر و فشار ساعت های گذشته چشمهاش داشت خمار خواب میشد که ناله ی نامفهوم جونمیون خواب رو از سرش پروند.

پلک هاش کم کم از هم فاصله گرفت و مین یونگ نفهمید چطور از روی صندلی بلند شد.خودش رو روی جونمیون خم کرد و آروم پرسید:بیدار شدی؟الان میرم دکتر...

نگاه جونمیون بدون توجه به صحبت هاش به سقف خیره بود و انگار که نه میبینتش و نه چیزی میشنوه جوابی به حرف هاش نمیداد دست جونمیون با بی جونی تمام از دستش خارج شد و روی شکمش نشست.

_جونمیون...

با حس نکردن اون سفتی و دردی که هنوز هم داشت توی کمرش و شکمش احساس میکرد قطره اشک بزرگی از گوشه ی چشمش پایین چکید و مین یونگ رو دستپاچه کرد.

_درد داری؟من...چیکار کنم...الان...الان میگم دکتر...

با عجله خواست بره و به دکتر خبر بده که در اتاق باز و ییشینگ وارد شد.

با دیدن چهره ی ترسیده ی مین یونگ بلافاصله متوجه ماجرا شد.وقتی توی بخش امگاها بودن و سعی میکردن جلوی خونریزی رو بگیرن جونمیون برای لحظه ای کوتاه به هوش اومده بود و اونجا بود که فقط جمله ی از دستش دادیم دکتر رو شنیده و بعد دوباره بیهوش شده بود.

برای جلوگیری از وحشت بیشتر جونمیون با قدم هایی بلند به تخت نزدیک شد اما قبل از اینکه حرفی بزنه نگاه اشکی جونمیون از سقف به چشمهاش رسید و آروم پرسید:از دستش دادم نه؟

اما مخاطب اون سوال ییشینگ نبود خود جونمیونِ ترسیده بود چون بلافاصله شروع به بلند گریه کردن کرد و با حالتی عصبی تکرار میکرد:بچم رو از دست دادم!

مین یونگ از حالت های جونمیون به مرز سکته رسیده بود و تنها کاری که به ذهنش رسید این بود که بره و دنبال پزشک بگرده اما ییشینگ بهتر میتونست موقعیت رو درک کنه دستهاش رو دور صورت جونمیون گذاشت و سعی کرد ثابت نگهش داره تا بتونه باهاش ارتباط چشمی برقرار کنه.

Goddess of the MoonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora