پا روی پا انداخته و با دست هایی که دو طرفش روی دسته های صندلی قرار داشت با ظاهری شبیه به پادشاه ها توی تاریکی نشسته و به شکنجه شدن آلفایی که دست و پاهاش از دو طرف به سقف و کف زمین زنجیر شده بودن خیره نگاه میکرد.
با خم شدن زانوهای آلفای در حال شکنجه یکی از دستهاش رو بالا آورد و آلفایی که در حال شلاق زدن بود با توقف کارش یک قدم فاصله گرفت و سرش رو برای احترام و اطاعت خم کرد.
خونسرد از جاش بلند شد و با قدم هایی صدادار که ترس رو به جون افراد داخل زیرزمین نمور و تاریک مینداخت به سمت آلفای مهاجمی که جرئت کرده بود به حریمش تعرض کنه رفت و تو فاصله ی چند قدم ازش ایستاد.در حالی که دستهاش رو داخل جیب شلوارش میکرد با لحنی آروم اما محکم پرسید:کی تو رو فرستاده؟
مردی که در حال نفس نفس زدن و ناله بود با شنیدن صداش پوزخندی زد و آب دهن خونیش رو به بیرون تف کرد تا نشون بده که هنوز هم قصد نداره قفلی رو که به دهنش زده بود باز کنه.
چانیول با تمام وجود میخواست تک تک استخون های اون مهاجم جسور رو خورد کنه و بعد از اون با قدرتش بسوزونتش و خاکسترش رو توی چاه توالت بریزه اما تا وقتی که جوابی ازش نمیگرفت نمیتونست بلایی سرش بیاره چون در اون صورت یه تهدید بزرگ و دائمی برای بچه اش توی خفا باقی میموند و اون با ندونستن این که شخص اصلی پشت پرده کیه آرامشی براش باقی نمیموند.
نگاهش رو به کتف چپ آلفا که توسط دکتر پانسمان شده بود داد و قدم بلندی به سمتش برداشت تاریکی فضا و نور تنها چراغی که بالای سرشون روشن بود صورتش رو به دو نیمه ی تاریک و روشن تقسیم کرده و در نظر دیگران ترسناک ترش میکرد.
با حفظ همون ظاهر خونسردش دست راستش رو بالا آورد و روی زخم باز آلفا گذاشت و اونقدر فشارش داد که انگشت هاش به داخل گوشت و پوست شکافته شده اش فرو رفت و فریاد گوش خراش اون مرد مهاجم رو بلند کرد.
وقتی بعد از بی حال شدن کامل مرد دستش رو عقب کشید محافظی که کنار ایستاده بود جلو اومد و دستمالی رو جلوش گرفت تا خون روی دستش رو پاک کنه اما بی توجه بهش یک قدم دیگه هم نزدیکتر رفت و با همون دست خونی فک آلفا رو توی دست گرفت و به سمت خودش کشید تا کم ترین فاصله رو با هم داشته باشن.
_یکبار دیگه ازت میپرسم...بگو...کی تو رو فرستاده؟
مرد که به خاطر تحمل شکنجه ها حتی نمیتونست وزن سرش رو تحمل کنه به سختی گردنش رو تکون داد و سرش رو بالا گرفت تا بتونه نگاه پر از کینه اش رو به چشمهای آتشین روبروش بده.
_منو...تمام اون افرادی فرستادن...که توی هیولا...با قدرت نفرین شده ات به آتیش کشیدی!
بعد از تموم شدن جمله ی اون آلفا لحظه ای سکوت و نگاه خیره اشون به هم ادامه داشت تا اینکه بر خلاف تصور محافظ ها که فکر میکردن کار اون مرد با حرفی که زد قطعا تمومه خونسرد عقب کشید و با گرفتن دستمالی که هنوز هم به سمتش دراز بود شروع به پاک کردن دست خونیش کرد.
YOU ARE READING
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...