های گایز☺😊
فایترم و اومدم اینجا یه سری توضیحات خیلی مهم راجع به شخصیت ها بهتون بدم!راستش توی خط به خط فیکشن الهه ی ماه پر از نکات ریز و درشته که فقط ریدرای تیزبین متوجهش میشن با این حال من زیاد اهل توضیح دادن چیزی نیستم ولی خب چون جدیدا یه چیزایی یه جاهایی خوندم ترجیح دادم اینجا از بچه هام دفاع کنم😅😂
ماجرا از اونجایی شروع شد که خیلی ها به من و الهه لطف کردن و راجع به فیکشن توی چنل هاشون پست گذاشتن یا هر چی(در مجموع سه جا)و من واقعا شرمنده ی لطف و محبتشون شدم چون خودم ازشون تقاضا نکرده و توقع اون حجم از ذوق و شوق رو هم نداشتم ولی...چند شب پیش دیدم چند نفر دارن نقدشون میکنن اونم به خاطر فیک من!!!بابا به اون بیچاره ها چه😅😂حالا نقد چی بوده؟اینکه جونمیون الهه احمق ساده لوح و ضعیفه!
من نمیخوام از خودم چیزی بگم ولی اینو بدونین فقط زمانی میتونید یه نفر یا حتی یک کاراکتر رو درک کنید که خودتون رو جاش بزارین وگرنه اگه مثلا منه برون گرا بخوام یه درون گرا رو قضاوت کنم یا برعکس مشخصه که اون برام کمی عجیب به نظر میاد در حالیکه صد در صد اینطور نیست و شخصیت همه قابل احترامه.
حالا راجع به سوهو...از اون دوست عزیز میخوام خودشو یه لحظه جای اون بزاره بعد قضاوتش کنه!
یه امگای مذکر که یه جورایی تنها نژاد از اون نوع توی قلمروی آبه...به رسمیت شناخته نمیشه و حتی هویتی هم از خودش نداره به جز یه اسم...همیشه توی اتاق زندانی و تنها بوده...دایه تنها کس اونه که خب چون قدرت نداره و فاصله ی سنی زیادی باهاش داره شاید نتونه چندان درکش کنه...مجبور به ازدواج اجباری با یه فرد قدرتمند میشه ولی همینطور تسلیم شده هم نیست...تمام تلاشش رو میکنه که زندگیش رو بسازه که خب با اخلاق و دوری های آلفاش تقریبا ناممکنه...و خب داستان اونجایی جالب میشه که دلیل اون دوری رو میفهمه...عشق قبلی آلفاش با ظاهری دقیقا شبیه به خودش به اسم سوهو که توسط خودش هم کشته شده!!!
به قصد ترک کردن آلفا به عمارت برمیگرده و اونقدر شجاعه که توی همه ی دوران حرف خودش رو میزنه ولی خب اون یه درونگرای خجالتیه قرار هم نیست یه شبه مثل تخیلات یه نویسنده ی 10 ساله متحول بشه...خب بگذریم چی میشه؟ناخواسته باردار میشه!حالا باید چیکار کنه؟قید صلح و جون یه عالم مردم بیگناه رو بزنه و با بچه فرار کنه یا بمونه و با حفظ صلح قلمروها بچه اش رو هم کنار آلفاش بزرگ کنه؟
خیلی خب امگای ما تصمیم به موندن گرفت و داره باز هم تلاشش رو میکنه تا زندگیش رو سر و سامون بده که واقعا برای شخصی مثل خودم این تلاش خیلی قابل ستایشه!
کتاب خوندن امید داشتن تلاش برای تغییر چیزایی که دیگران میگن غیر قابل تغییره جنگیدن برای عزیزانت در حالی که توی ضعیف ترین حالت خودتی از نظر من اصلا نشانه هایی از حماقت نیست بلکه عین شجاعته!
تازه به نظرم یه سری چیزها هم بود که من این وسط فراموش کردم راجع بهشون حرف بزنم شما اگه دوست دارین میتونین اینجا در حمایت از جونمیون اضافه کنید.
نقدهاتون رو هم راجع به شخصیت ها اینجا برام کامنت کنین من هیچ وقت ازشون ناراحت نمیشم!☺😊اینها رو هم اینجا گفتم فقط چون یه لحظه دلم برای جونمیون سوخت وگرنه من عاشق بحث های منطقی ام😅😂
درباره ی بحث نرم شدن عاشق شدن و تاوان و مجازات هم اصلاااا نگران نباشید قراره به زودی بهش بپردازیم😈جونمیون شاید بخواد زندگیش رو بسازه و دنبال انتقام نباشه شاید زود ببخشه و مهربون باشه ولی همه ی آدم ها یه حدی دارن!
یکی از دلایلی که من هر روز و با سنبل بندی آپ نمیکنم و اینقدر طول کشیده اینه که دوست ندارم همه چی سطحی باشه پس نگران نباشین لطفا.
در حد توان خودم و قلمم نمیزارم ناامید بشین.همین دیگه پر حرفی کردم ببخشید.😷
این پارت توی فیک باقی میمونه و شما هر زمان که نقد نظر یا سوالی راجع به شخصیت ها داشتین میتونین اینجا بپرسین و من بلافاصله بعد از دیدن جواب میدم البته بقیه هم میتونن با هم حرف بزنن فقط لطفا به نظرات همدیگه احترام بزارین😘
دوستدار شما فایتر💖
YOU ARE READING
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...