بدون توجه به نگاه عجیب سرخدمتکار مسن و خدمه از بینشون گذشت و از آشپزخونه خارج شد اما وقتی به پله ها رسید به خاطر نفس تنگی دستهاش رو به نرده ی فلزی کنار پله ها گرفت و با تکیه دادن بهش کمی به جلو خم شد تا بتونه نفس بگیره.
تمام بدنش داشت میلرزید و حس میکرد انرژیش تموم شده که دستی روی شونه اش قرار گرفت و باعث شد تو جاش بپره اما وقتی به عقب برگشت با صورت نگران مین یونگ مواجه شد.
_جونمیون؟تو اینجا چیکار میکنی؟حالت خوبه؟
جونمیون که کمی خیالش راحت شده بود نفس عمیقی کشید و بعد از نگاه کوتاهی به آشپزخونه و مطمئن شدن از اینکه شین هه دنبالش نیومده سرش رو تکون داد.
_خوبم نونا...میخواستم برم بالا...
با شنیدن صدای حرف زدن آلفاهایی که داشتن از سالن جلسه خارج میشدن و به اون سمت میومدن مین یونگ بعد از نگاهی به اون سمت نگران سرش رو تکون داد و گفت:خیلی خب...بیا خودم میبرمت بالا...
با دست راستش دست جونمیون رو گرفت و دست چپش رو دور کمرش پیچید و از پله ها بالا رفتن اما دو نگاه پشت سرشون وجود داشت که حرکاتشون رو میپایید.
شین هه ای که توی چهارچوب در ایستاده و با نیشخند به جونمیون خیره بود و چانیولی که در حال بدرقه ی آلفاها و خروج از سالن دیدن حال عجیب امگا باعث اخمش شده بود.
♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢
بعد از تموم شدن کارهاش و دادن دستورات لازم به خاطر حس عجیبی که به یکباره بهش دست داده بود با اخم های ناشی از درک نکردن خودش به سمت پله ها رفت و با قدم هایی محکم و سریع از بین آلفاهای محافظی که بهش ادای احترام میکردن گذشت.
به محض ورود به اتاق امگا رو دید که پشت بهش رو به پنجره ایستاده بود و با شنیدن صدای در هول شده شونه هاش لرزید و دستهاش به سمت صورتش رفت.
رایحه ای توی اتاق وجود نداشت تا بتونه احساس امگا رو ازش بفهمه اما حتی بدون شنیدن فین فین های ریزش هم خیلی خوب میدونست که یه چیزی اون وسط درست نیست.
کت اش رو روی میز انداخت و با قدم های بلندش به امگا نزدیک شد تا اینکه کامل پشت سرش قرار گرفت.
وقتی نگاه امگا با مکث بالا اومد و به نگاهش توی شیشه ی روبروش گره خورد قطره اشک درشتی از چشمش روی گونه اش لغزید و حدس چانیول رو اثبات کرد.پس داشت گریه میکرد!
همونطور که اخمش غلیظ تر میشد دستش رو روی شونه ی امگا گذاشت و به سمت خودش برش گردوند تا بتونه واضح صورتش رو ببینه اما اون فقط سرش رو زیر انداخته و سعی میکرد هر جایی رو نگاه کنه به جز چشمهای آلفاش.
دستش رو از روی شونه ی امگا برداشت و با گذاشتن انگشت اشاره و شستش زیر چونه اش سرش رو بلند کرد.
YOU ARE READING
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...