part24

668 139 146
                                    

تو این پارت جواب خیلی از سوال هاتون رو راجع به گذشته ی خاندان پارک خصوصا آلفا پارک و ییشینگ میگیرین!

♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢

جونمیون مات و مبهوت مردمک هاش رو توی چشمهای آلفا گردوند تا اثری از شوخی پیدا کنه اما اون ها ثابت ایستاده بودن و حقیقت رو فریاد میزدن.

_من ژانگ ییشینگ تنها فرزند آلفای قبلی پک هستم.کسی که باید به جای آلفا پارک به قدرت میرسید!

جونمیون حتی یک کلمه هم نمیتونست به زبون بیاره و فقط در سکوت خشکش زده بود.

_پدرم فرزند ارشد خانواده ی پارک از نسل پنجم بود.آلفای دلیر و شجاعی که همه اون رو محق جایگاه جانشینیش میدونستن.علاوه بر قدرت بدنیش خیلی هم باهوش بود و توی سیاست همتا نداشت.
ازدواجش با مادرم که یه آلفا از چین بود از نظر بقیه یه ازدواج سیاسی برای اتحاد چین و کره به نظر میرسید اما اون ها واقعا عاشق هم بودن.وقتی من به دنیا اومدم مادر و پدرم متوجه یه قدرت خاص توی بدنم شدن.

نگاهش رو به دستش داد و آروم پارچه ای رو که جونمیون دور دستش بسته بود باز کرد ولی در کمال تعجب جونمیون هیچ زخمی رو روی دستش ندید.

_هیل...قدرتیه که من دارم!

این یعنی ییشینگ هم مثل چانیول و جونگین دارای هدیه ای از طرف الهه ی ماه بود؟!

مغز جونمیون بلافاصله تکه های گم شده ی پازل رو کنار هم چید و تونست علت خیلی از اتفاقات گذشته رو بفهمه.

اینکه آلفا چطور بعد از اون زخم عمیق روی گردنش زنده مونده و بلافاصله سر پا شده بود یا اینکه چطور بعد از سقطش توی بیمارستان وجود جنین دوم رو توی شکمش بهش فهمونده بود!

در اصل جونمیون از خیلی وقت پیش میدونست ییشینگ یه قدرت خاص داره دقیقا از همون لحظه ای که استفاده ازش رو روی آلفا پارک توی میدان دوئل دیده بود اما اونقدر درگیر مسائل مختلف شده بودن و درگیری داشتن که موقعیتش پیش نیومده بود تا ازش چیزی بپرسه البته فکر هم نمیکرد اون قدرت یه هیلر رو داشته باشه.

_شایعه بود که توی نسل های اولیه ی خاندان پارک آلفاهایی با قدرت های ماورایی وجود داشتن که به خاطر همون تونستن آلفای پک های دیگه رو هم مطیع خودشون کنن و حالا بعد از چند نسل دوباره سر و کله ی من پیدا شده بود!پدرم نمیخواست تا زمان بزرگ شدنم بقیه چیزی از این موضوع بفهمن به همین خاطر با مادرم جدای از بقیه زندگی میکردن تا کسی بویی از این قضیه نبره.

_اون ها نمیخواستن جون من به خطر بیوفته یا از بچگی وارد سیاست و بازی قدرت بشم اما من به خاطر یه جلب توجه احمقانه جلوی پدربزرگم یه گل پژمرده رو احیا کردم تا فقط نشون بدم که بزرگ شدم و یه پسر بچه ی 5 ساله نیستم!

Goddess of the MoonWhere stories live. Discover now