part39

943 130 292
                                    

همونطور که محافظ های جلوی در براشون سر خم کرده بودن چانیول نگاهی با مضمون'آماده ای'بهش انداخت و جونمیون بعد از چک کردن آراستگی لباس توی تنش نفس عمیقی کشید و دستش رو دور بازوی آلفا محکمتر کرد تا نشون بده که آماده است اما وقتی مکث و بی حرکتی آلفای کنارش رو دید سرش رو با تعجب بالا گرفت که متوجه نگاه خیره اش روی لباش شد اینکه بزاقش رو محکم قورت داد کاملا غیر ارادی بود ولی وقتی آلفا شستش رو روی لب پایینش کشید عملا نفس کشیدن رو هم از یاد برد.

با اون لمس کوچیک مردمک هاش لرزیدن و بعد از پلک آرومی نگاهش توی صورت روبروش شروع به چرخش کرد که آلفا خیلی خونسرد شکلات روی شستش رو با انگشت اشاره پاک کرد و وقتی با سر به محافظین علامت داد که در بزرگ و چوبی تالار رو باز کنن فرصت کافی برای خجالت و سرزنش خودش که چرا شبیه بچه ها بستنی خورده رو ازش گرفت.

با ورودشون همهمه ی داخل تالار برای لحظه ای فروکش کرد و سکوت محضی همه جا رو فرا گرفت البته اگر آهنگ آروم و ملایمی که به صورت پس زمینه در حال پخش بود رو نادیده میگرفتن.

قدم هاش رو به تقلید از آلفا محکم بر میداشت و اون هم آروم پیش میرفت تا امگا بتونه به خوبی همراهیش کنه.

سر ها کامل براشون خم میشد و پچ پچ ها مثل همیشه به گوششون میرسید اما اینبار جونمیون رو آزار نمیداد چون پشتش به آلفای کنارش گرم بود اون از خودش و بچه اشون محافظت میکرد.چیزی که خودش بار ها بهش گفته بود!

تا پیش رفتن جلوی میز آلفا پارک همه چیز خوب پیش رفته بود تا اینکه برای یه لحظه نگاهش به سوهی افتاد که کنار خانم پارک ایستاده مشغول نوشیدن شامپاین بود.

کمی هول شد اما سعی کرد چیزی توی چهره و رفتارش بروز نده آروم به آلفا پارک که با یه لبخند بزرگ روی لبش سر تا پاش رو برانداز میکرد ادای احترام کرد و با آلفا به سمت جایگاهشون رفتن تا سر جاشون بشینن.

با دیدن سوهی اونقدر اضطراب گرفته بود که حتی متوجه اخم غلیظ خانم پارک با دیدن لباس های توی تنش نشد چند دقیقه ای گذشته بود که در های سالن بار دیگه باز شد و ییشینگ و دو دختر آلفای خاندان پارک به همراه جفت هاشون وارد شدن.

نگاه ها به سمتشون کشیده شد و جونمیون با دیدن دایه اش که پشت سر و با فاصله ی زیادی ازشون بهش نزدیک میشد کمی آسوده خاطر شد حداقلش جای دایه اش اونجا و توی عمارت پارک امن بود خدا میدونه اون دختر و مادر در نبودش چه کارهایی با اون پیرزن بیچاره نکرده بودن.

_حالت خوبه؟

با صدای آلفا کنارش که به صورت عرق کرده اش خیره بود به سمتش چرخید و سعی کرد جوابی بهش بده اما دهنش اونقدر خشک شده بود که نمیتونست زبونش رو حرکت بده.

چانیول با دیدن حالش اخم کرده بطری آبی از روی میز برداشت و با ریختن توی لیوان اونو بهش نزدیک کرد.وقتی به سمتش خم میشد آروم طوری که فقط امگا بشنوه لب زد:داری فرومون آزاد میکنی آروم باش!

Goddess of the MoonWhere stories live. Discover now