part26

816 149 156
                                    

مدتی از رفتن آلفا پارک گذشته بود و مین یونگ تا چشم چانیول رو دور دید شروع کرد با شکم جونمیون یا به قول خودش پشمک حرف زدن که در اتاق به صدا در اومد و بعد از اون دایه و پشت سرش سرخدمتکار با سینی بزرگی که پر از خوراکی و صبحانه بود وارد شدن.

_دایه!

جونمیون نگران صداش کرد و دایه خودش رو بهش رسوند و سریع بغلش کرد.

_اوه عزیز دلم...حالت خوبه؟صدمه ندیدی؟

جونمیون آروم سرش رو تکون داد و خودش رو از بغل دایه بیرون کشید.

_من خوبم...نگران شما بودم...حالتون خوبه؟

_من خوبم عزیزم...نیازی نیست نگران منه پیرزن باشی.

با خروج سرخدمتکار ادای احترام کوتاهی به مین یونگ کرد و در جواب لبخندی دریافت کرد.

_خوشحالم که از نزدیک میبینمتون...جونمیون برام ازتون چیز های زیادی تعریف کرده.

_اتفاقا از شما هم همینطور...ممنونم که در نبودم مراقب جونمیون بودین.

_این چه حرفیه...من...

همون لحظه در اتاق بدون در زدن باز و خانم پارک وارد شد.دایه به سرعت خودش رو به جونمیون نزدیک کرد و همونطور که کنارش وایستاده و اون روی تخت نشسته بود دستهاش رو دورش پیچید.

خانم پارک نگاه کوتاهی بهشون انداخت و با عصبانیت ازشون رو گرفت و گفت:برید بیرون میخوام با دخترم تنها حرف بزنم!

_جونمیون قرار نیست جایی بره اگر قرار باشه کسی این اتاق رو ترک کنه اون شمایین.

_هه...حالا نوبت توئه؟صبح چانیول و حالا هم تو؟قراره بچه هام یکی یکی اینطوری تو روم وایستن؟

_این خودتون بودین که باعثش شدین...چرا نمیخواین بفهمین مادر...شما با جاه طلبی بی جاتون باعث جنگ بین دو برادر و مرگ پدرشون شدین!آلفا لی مرده و جونگ سوک و مین هو به جون هم افتادن!شما باعث شدین خواهر دو قلوم به جای اینکه همدمم باشه همیشه به چشم رقیب نگاهم کنه حالا اومدین میگین میخواین باهام تنها حرف بزنین؟

_الان مرگ آلفا لی رو هم انداختی گردن من؟اون توی جنگ مرد چه ربطی به من داره؟

_اگه شما آتش تفرقه رو بین سران پک شمالی نمینداختین تا جونگ سوک رو جایگزین مین هو کنن آلفا لی هنوز زنده بود!

بحث بین اون دو نفر بالا گرفت و جونمیون نگران نوناش بود اما دایه به زور دستش رو کشید و از اتاق خارجش کرد.

_دایه...

_به ما ربطی نداره جونمیون...دخالت نکن و بزار خودشون حلش کنن!

به ناچار همراه دایه وارد اتاق مشترکش شد و با کمکش روی تخت نشست.فاصله ی اتاق هاشون فقط چند قدم بود اما همون هم به شدت خسته اش کرده بود در حال تنظیم کردن نفس هاش بود که در اتاق باز و چانیول وارد شد.

Goddess of the MoonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora