مدتی از رفتن آلفا پارک گذشته بود و مین یونگ تا چشم چانیول رو دور دید شروع کرد با شکم جونمیون یا به قول خودش پشمک حرف زدن که در اتاق به صدا در اومد و بعد از اون دایه و پشت سرش سرخدمتکار با سینی بزرگی که پر از خوراکی و صبحانه بود وارد شدن.
_دایه!
جونمیون نگران صداش کرد و دایه خودش رو بهش رسوند و سریع بغلش کرد.
_اوه عزیز دلم...حالت خوبه؟صدمه ندیدی؟
جونمیون آروم سرش رو تکون داد و خودش رو از بغل دایه بیرون کشید.
_من خوبم...نگران شما بودم...حالتون خوبه؟
_من خوبم عزیزم...نیازی نیست نگران منه پیرزن باشی.
با خروج سرخدمتکار ادای احترام کوتاهی به مین یونگ کرد و در جواب لبخندی دریافت کرد.
_خوشحالم که از نزدیک میبینمتون...جونمیون برام ازتون چیز های زیادی تعریف کرده.
_اتفاقا از شما هم همینطور...ممنونم که در نبودم مراقب جونمیون بودین.
_این چه حرفیه...من...
همون لحظه در اتاق بدون در زدن باز و خانم پارک وارد شد.دایه به سرعت خودش رو به جونمیون نزدیک کرد و همونطور که کنارش وایستاده و اون روی تخت نشسته بود دستهاش رو دورش پیچید.
خانم پارک نگاه کوتاهی بهشون انداخت و با عصبانیت ازشون رو گرفت و گفت:برید بیرون میخوام با دخترم تنها حرف بزنم!
_جونمیون قرار نیست جایی بره اگر قرار باشه کسی این اتاق رو ترک کنه اون شمایین.
_هه...حالا نوبت توئه؟صبح چانیول و حالا هم تو؟قراره بچه هام یکی یکی اینطوری تو روم وایستن؟
_این خودتون بودین که باعثش شدین...چرا نمیخواین بفهمین مادر...شما با جاه طلبی بی جاتون باعث جنگ بین دو برادر و مرگ پدرشون شدین!آلفا لی مرده و جونگ سوک و مین هو به جون هم افتادن!شما باعث شدین خواهر دو قلوم به جای اینکه همدمم باشه همیشه به چشم رقیب نگاهم کنه حالا اومدین میگین میخواین باهام تنها حرف بزنین؟
_الان مرگ آلفا لی رو هم انداختی گردن من؟اون توی جنگ مرد چه ربطی به من داره؟
_اگه شما آتش تفرقه رو بین سران پک شمالی نمینداختین تا جونگ سوک رو جایگزین مین هو کنن آلفا لی هنوز زنده بود!
بحث بین اون دو نفر بالا گرفت و جونمیون نگران نوناش بود اما دایه به زور دستش رو کشید و از اتاق خارجش کرد.
_دایه...
_به ما ربطی نداره جونمیون...دخالت نکن و بزار خودشون حلش کنن!
به ناچار همراه دایه وارد اتاق مشترکش شد و با کمکش روی تخت نشست.فاصله ی اتاق هاشون فقط چند قدم بود اما همون هم به شدت خسته اش کرده بود در حال تنظیم کردن نفس هاش بود که در اتاق باز و چانیول وارد شد.
YOU ARE READING
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...