آخرین دور باند رو هم دور دست امگا بست و با چسب فیکسش کرد.بعد از گذاشتن وسیله ها توی جعبه ی کمک های اولیه درش رو نبست و همونطور روی میز گذاشتش.
نگاهش رو از چهره ی خوابیده ی امگا تا شکمش پایین کشید و بعد از پلک کوتاهی اون رو به چانیولی داد که مشغول بستن دکمه های پیرهن مردونه ی سیاه رنگش بود.قسمت جلوی سینه ی حوله ی تنپوشی که توی دست داشت خونی بود و نشون میداد دوباره خونریزیش شروع شده پس با اینکه به جواب مثبتی از سمتش هیچ امیدی نداشت باز هم با لحن آرومی رو بهش گفت:بزار به زخم های تو هم یه نگاهی بندازم!
چانیول اما بدون حتی نگاه کردنش به سمت حمام اتاقش رفت و حوله رو توی سبد لباس هاش پرت کرد و به جای جواب دادن بهش سوال خودش رو پرسید:چطور شد که با این وضع اومدی اینجا؟
ییشینگ که به خوبی متوجه منظورش از'اون وضع' بود نگاه کوتاهی به حوله ی تنپوش طوسی رنگی که به تن داشت و قطرات آبی که هنوز هم از موهای توی پیشونیش میچکید انداخت و در حال سفت کردن کمربند حوله جواب داد:توی کل عمارت پیچیده که توسط جونمیون زخمی شدی!
در اصل ییشینگ بعد از اون حال بدی که داشت و صحبتش با اون دختر از معبد به خاطر اینکه کسی توی اون وضع نبینتش بعد از کمی جا اومدن حالش به حمام رفته بود تا خون های روی بدنش رو بشوره که مین یونگ بعد از شنیدن ماجرا از ندیمه ها وارد اتاقش شده و اونقدر هلش کرده بود که بدون حتی پوشیدن لباس،خودش رو به اتاق آلفای پک رسونده و تقریبا بدون در زدن خودش رو به داخل پرت کرده بود.
ترس دایه،مین یونگ و حتی ییشینگ با شنیدن داستان زخمی شدن چانیول بیشتر حول محور نگرانی بابت جونمیون بود تا اون.چون یه جورایی میدونستن آلفا کسی نیست که با یه زخم خنجر از پا دربیاد ولی آخر و عاقبت اون رفتار جونمیون رو نمیتونستن حدس بزنن و واکنشی که آلفا ممکن بود نشون بده بیشتر میترسوندشون ولی خب وقتی ییشینگ وارد اتاق شده بود برعکس تمام چیزی که انتظار داشتن یا حتی به ذهنشون خطور کرده بود امگا رو آروم خوابیده توی بغل آلفاش پیدا کرده بودن.
چانیول با جوابی که شنید در حمام رو محکم تر از حالت عادی بست و با اخم گفت:همه جای این عمارت شده پر از مخبر و خبرچین!
ییشینگ که با توجه به اون لحن به خوبی میدونست چیزهای دیگه ای هم پشت اون حرف چانیول هست با تردید پرسید:منظورت چیه؟
چانیول اما بعد از نگاه کوتاهی که بهش انداخت فقط در سکوت به سمت پنجره رفت و به بیرون خیره شد.
ییشینگ با دیدن واکنشش از جا بلند و قدمی بهش نزدیک شد تا بتونه هر چه زودتر به جواب سوالش برسه.
_چیز دیگه ای هم هست مگه نه؟
چانیول بالاخره پلک کوتاهی زد و بعد از دقایقی دهن باز کرد و ماجرای حرف های ساحر اعظم و فیلمی رو که از پزشک داشت براش تعریف کرد.
CITEȘTI
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...