بعد از خروج از حمام با رفتن به سمت تخت کوچیک پسرش نگاهی به اون وو که توی خواب اخم کمرنگی بین ابروهاش داشت انداخت که همون موقع وزش نسیم ملایمی که پوست نمدارش رو قلقلک میداد باعث شد نگاهش رو به سمت پنجره ی باز اتاق بکشه با یادآوری اینکه به محض ورودش به اتاق امگا رو ایستاده مقابل همون پنجره دیده بود و احتمالا اون فردی بوده که اون موقع بازش کرده و به خاطر اتفاقات بعدش نتونسته ببندتش ته دلش خدا رو شکر کرد چون وقتی با هم مشغول شده بودن تنها چیزی که توی ذهن هیچکدومشون نبود توجه به طوفان و حجم غلیظ فرومون هاشون توی فضای اطراف بود و اگه اون پنجره بسته میبود حتما پسرشون رو آزار میداد.
همزمان با نفس عمیقی که رایحه ی نسبتا غلیظ کاج و ملایم گل مروارید رو وارد ریه هاش میکرد نگاهش رو پایین برد و با رسیدن به امگای توی بغلش آروم اون رو بالاتر کشید و به سمت تخت قدم برداشت تا روش بخوابونتش.
هنوز هم حوله ی حمام تنشون بود و اون نسیم ملایمی که از پنجره میومد تن گر گرفته اش رو که از چند ساعت پیش دماش خیلی پایین تر اومده بود رو خنک میکرد ولی برای امگا که خوب میدونست الان توی ضعیف ترین حالت انسانیشه ممکن بود باعث سرماخوردگی بشه پس آروم خم شد و با برداشتن پتوی پایین تخت اون رو روی بدنش بالا کشید که ناگهان با رسیدن به بالاتنه اش دستش توی هوا خشک شد.
بند حوله ی تنپوش امگا که خودش با شلختگی بسته بود تقریبا باز شده و قسمت زیادی از قفسه ی سینه و کمی از شکم امگا رو به نمایش گذاشته بود.
همونطور خیره هیپنوتیزم وار بزاقش رو قورت داد و نگاهش رو که هنوز هم گرسنه بود روی بدنش گردوند تقریبا تمام تن امگا ردی از خودش داشت و هر جایی رو که چشم میچرخوند لاو بایت یا لاو مارکی رو به چشم میدید.
اون رد دندون های کنار نشان امگا روی گردنش هم بدجور ته دلش رو قلقلک میداد طوری که ناخودآگاه زبونش رو روی لب پایینش کشید اما برای یه لحظه انگار که شوکی برای تلنگر بهش زده بشه پلکی زد و با تکون دادن سرش پتو رو تا زیر چونه ی امگای خوابیده بالا کشید و حتی کمی توی جاش چرخید تا نگاهش به اون گوشت های خوشمزه نیوفته.
با اینکه بعد از رابطه فقط چند لحظه ای چشمهاش رو روی هم گذاشته بود تا نفسش جا بیاد و با وجود فکر های توی سرش اصلا نخوابیده بود ولی به هیچ عنوان احساس خستگی یا خواب آلودی نمیکرد به جاش یه انرژی خنک سراسر وجودش رو پر کرده بود.
چانیول هیچوقت فکر نمیکرد یه روزی بتونه از شر اون انرژی سوزاننده توی رگ هاش خلاصی پیدا کنه چه برسه به اینکه اونطور آروم بگیره البته کاملا مشخص بود که زیاده روی کرده طوری که حتی یادش نمیومد چند بار با هم بودن و در نهایت با اینکه کامل سیر نشده بود با دیدن بیهوش شدن امگا زیر تنش فهمیده بود خیلی بهش فشار آورده.
BINABASA MO ANG
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...