قبل از خوندن پارت باید بگم پارت اسپیشیال رو حذف نکردم چون دوسش داشتین و به قول خودتون میخواستین بعد از هر بار عوضی بازی چانیول بخونینش😅😂ولی لطفا فراموشش کنین چون روند فیک باهاش تداخل داره نه اینکه بگم اتفاق میوفته یا نه منظورم یه چیز دیگه است که چند پارت دیگه میفهمینش پس فقط برا دلخوشی بخونیدش و لذت ببرین مثل یه فانتزی از کاپل چانهوی فیک که دوست داشتیم اتفاق میوفتاد در نظرش بگیرین تا تو ادامه ی فیک توی ذهنتون به مشکل بر نخورین.😷
♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢
همونطور فقط با یه شلوار و بالا تنه ی لخت روی مبل نشسته و توی افکار و نقشه هاش غرق شده بود که با کوبیده شدن در خونه اش انگار که کسی بخواد در رو از جا بکنه به خودش اومد و اخمهاش رو تو هم کشید.
به سمت در به راه افتاد و با باز کردنش و دیدن فرد پشت در اخمهاش از تعجب باز شد.
_کجاست؟
فرد روبروش حتی فرصت جوابی بهش نداد کنارش زد و به سمت داخل دویید.
چانیول متعجب از دیدن اون دختر و همراهاش جلوی در خونه اش اون هم اون موقع شب پشت سرش به راه افتاد که با دیدن رفتنش به سمت اتاق ابروهاش دوباره تو هم کشیده شد و قدم هاش رو تند کرد تا سد راهش بشه اون امگا لخت روی تختش بود و اون به عنوان یه آلفا هیچ دوست نداشت کسی غیر از خودش بدن امگاش رو ببینه.
اما دیر جنبید و در اتاق خوابش که روی هم بود توسط یونا به شدت باز شد و اون و چانیولی که توی درگاه در بودن از دیدن صحنه ی روبروشون ماتشون برد!
با هین بلندی که یونا کشید دو تا دختری که حکم محافظ و همراهش رو داشتن خواستن نزدیک بشن که چانیول با اخم رو بهشون کرد و با داد دستور داد:همونجا که هستین وایستین!!!
با غرش ترسناک چانیول اون دو نفر سر جاشون متوقف شدن اما یونا با برداشتن دستش از روی دهنش وارد اتاق شد و به سمت تخت دویید.
مدام نگاهش رو روی جسم رنگ پریده ای که روی تخت افتاده بود و خیس عرق بود میچرخوند.
_جونمیون...
دستش رو به صورت امگا رسوند و گونه اش رو لمس کرد اما با اولین برخورد دستش رو عقب کشید و با چشمهای گرد شده فقط نگاهش کرد.
بدن اون بچه در حد مرگ سرد بود.درست مثل یه مرده!
وقتی از شوک خارج شد سریع با زانو روی تخت کنارش نشست که چانیول با اخمهای تو هم وارد اتاق شد و در رو بهم کوبید.درسته خودش هم از دیدن اون ملحفه ی خونی تعجب کرده بود اما این واکنش هام دیگه زیادی بود به هر حال که اولین رابطه کمی خونریزی داشت.تازه خیلی هم خودش رو کنترل کرده و حتی قبل از بیرون رفتن از اتاق اون رو چک کرده بود درسته بیهوش بود اما نفس میکشید و رنگش اونقدرها هم پریده نبود.
YOU ARE READING
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...