part12

639 152 340
                                    

گایز نظرتون راجع به تغییر نام فیک به وارثان چیه؟
اگه دوست داشتین قبل از خوندن این پارت اینجا بگین یادم رفت پارت قبل بپرسم.😷

♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢

همونطور خوابیده و خیره به سقف نفس نفس میزد نمیدونست از ترسه یا ضعف ولی میلرزید و خیس عرق بود.

چند بار سعی کرد تکون بخوره اما حس نکردن پاهاش و سنگینی دستاش بهش اجازه نمیداد حداقل تو جاش بشینه فقط با هربار تلاش پیچیدن درد بیشتری رو توی بدنش احساس میکرد.

حس کسی رو داشت که از یه آسمون خراش بلند به پایین پرت شده و تمام استخوناش پودر شدن.عضلاتش مثل سنگ سفت شده بود و حس میکرد توشون هزاران سوزن فرو کردن.

از بیچارگی ای که حس میکرد قطره اشک لجوجی از گوشه ی چشمش پایین چکید و با عبور از روی شقیقه اش توی موهاش گم شد.

_آخخخ...

با تیر کشیدن زیر دلش ناله ی بلندی از گلوش آزاد شد و اشک بیشتری از چشمهاش پایین چکید.

اما اون درد انگار که تازه شروع شده باشه هر لحظه شدید تر میشد.حسش شبیه ورود و خروج یه خنجر بزرگ از پهلو و زیر شکمش بود که به گودی کمرش میرسید.

_آه...آییی...

همزمان با ناله ای که کرد در اتاق باز شد و لوهان سراسیمه و با نگرانی وارد شد.با دیدن درد کشیدن جونمیون با قدم های بلند خودش رو بهش رسوند و کنارش روی تخت نشست.

_جونمیون؟...چیشده درد داری؟

جونمیون حتی درست لوهان رو هم ندید فقط با حس کردن دوباره ی اون درد خنجری تونست چشمهاش رو روی هم فشار بده و چهره اش رو در هم بکشه.

_آیییی...

با ناله ی بلند از روی درد جونمیون هل شده و سریع از اتاق خارج شد به سمت قرص هایی که آماده روی کانتر گذاشته بود هجوم برد و با یه لیوان آبی که با دستپاچگی توی لیوان ریخت دوباره سمت اتاق دویید.

دستش رو زیر گردن جونمیون گذاشت و با بلند کردن سرش و گذاشتن قرص توی دهنش کمکش کرد کمی آب بنوشه.وقتی دوباره سرش رو روی تخت برگردوند منتظر نگاه نگرانش رو توی صورتش چرخوند تا تاثیر اون مسکن رو ببینه.

برای یه لحظه با خودش فکر کرد کاش چانیول اونجا بود و با فرومون هاش بهش کمک میکرد.یا حداقل ییشینگ!

اما وقتی اولتیماتوم چانیول رو موقع رفتن از خونه به یاد آورد پشیمون شد و سعی کرد خودش یه فکری به حال جونمیون بکنه.

با دیدن اینکه کمی از اخم توی پیشونی جونمیون کم و گره ابروهاش باز شد توی صورتش خم شد و پرسید:جونمیون؟...بهتر شدی؟

جونمیون آروم چشمهای روی هم رفته اش رو باز کرد و تازه اون موقع بود که تونست صورت نگران لوهان رو نزدیک صورتش ببینه جوری که مدام چشمهای درشتش رو توی اجزای صورتش میگردوند.

Goddess of the MoonWhere stories live. Discover now