پارت قبل اصلا ووت و کامنتاش خوب نبود سر این پارت خیلی اذیت شدم بهم انرژی بدین تا پارت بعدی رو زود بزارم.😷
♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢
شب فرا رسیده و عمارت توی تاریکی مطلق فرو رفته بود اما خواب به چشمهای جونمیون نمیومد.
از طرفی فکرش درگیر ابعاد تاریک پک آلفاش که کم کم داشت خودش رو نشون میداد بود و از طرف دیگه آینده ی نامعلوم خودش و بچه ی به دنیا نیومده اش در بحبحه ی جنگی که شاید تا جنوب هم کشیده میشد با وجود خستگی بدنش بهش اجازه نمیداد راحت توی جاش دراز بکشه و استراحت کنه.
وقتی ییشینگ از قدرتش استفاده کرده بود اوضاع براش بهتر شده بود اما از سر شب حالش تعریفی نداشت و حتی از صبح هم بدتر شده بود ولی نداشتن درد و خونریزی باعث شدن تصمیم بگیره فعلا بقیه رو نگران نکنه و به ییشینگ برای استراحت زمان بده.
نگاهش رو از سقف گرفت و پتوی روش رو کنار انداخت و با ناله ی کلافه ای از جاش بلند شد.سرما رو تا مغز استخون هاش حس میکرد اما یه گرمای سوزان توی شکمش باعث شد از جاش بلند بشه و به سمت شومینه بره تا خاموشش کنه.
بعد از خاموش کردن شومینه حس کلافگیش بیشتر هم شد بدنش هم سرما رو طلب میکرد و هم گرما!کمی توی اتاق قدم زد حتی پنجره رو باز کرد تا هوای داخل اتاق عوض بشه اما فایده ای نداشت.
نگاهش رو توی اتاقی که فقط دو روز رنگ اشتراک به خودش دیده بود گردوند و از ته دل آرزو کرد آلفاش به قولش عمل کنه و قبل از تموم شدن سه روز برگرده.نمیدونست چرا آلفا روی سه روز تاکید کرد ولی مطمئن بود نمیتونه چند روز دیگه رو هم با اون وضع تحمل کنه.
(اگه یادتون باشه ییشینگ به چانیول گفت فقط میتونه سه روز از جونمیون دور باشه و چانیول هم موقع رفتن به جونمیون گفت قبل از تموم شدن سه روز برمیگردم اما جونمیون اینو نمیدونه چون ییشینگ نمیخواسته بهش اضطراب وارد کنه حتی نمیدونه دلیل اون سقط هم دوری چانیول بوده فکر میکنه برای رشد جنین باقی مونده به فرومون هاش نیاز داره.😷)
نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو آروم کنه اما با حس کردن رایحه ی کم آلفا که از همیشه ضعیف تر به نظر میرسید بیشتر بی قرار شد.خودش رو به تخت رسوند و با بغل کردن بالشت آلفا جنین وار به پهلو دراز کشید.محکم به خودش فشارش میداد و در حالیکه سرش رو داخلش فرو برده بود مدام رایحه ی باقی مونده اش رو بو میکرد.
خجالت میکشید حالت هاش رو به دایه یا ییشینگ بگه اما بعد از بررسی تمام عطرهای موجود توی اتاق به حمام رفته و تمام شامپوهای داخلش حتی خمیر ریش و افتر شیو رو هم تست کرده بود و در کمال تعجب و خجالت فهمیده بود اون بویی که از گردن آلفا موقع مهمونی حس کرده بود نه بوی عطرش بوده و نه شامپوش.اون بوی طبیعی بدنش بوده!
YOU ARE READING
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...