بعد از ثانیه ای که برای جونمیون به اندازه ی سال ها طول کشید پلک کوتاهی زد و به جای برگشتن سمت چانیول سمت جونمیون برگشت و با لحنی جدی گفت:فکر کنم مین یونگ باید بزنه تو کار رنگ آبی!
جونمیون گیج و مبهوت به صورت جدی آلفا نگاه میکرد که لبخندی روی لبهاش شکل گرفت و گفت:داری صاحب یه پسر کوچولوی آلفا میشی جونمیون!
ییشینگ بی توجه به چانیولی که خشکش زده بود منتظر یه ریکشن شاد از جونمیون پروب رو از روی شکمش برداشت و سر جاش گذاشت اما وقتی با لبخند به سمتش چرخید جونمیون بعد از یه پلک کوتاه ساعد دست چپش رو روی صورتش گذاشت و با صدای بلندی زیر گریه زد.
ییشینگ که میدونست اون گریه در اصل به خاطر فشار روانی و استرسیه که تحمل کرده از روی صندلی بلند شد و با گذاشتن دستش روی بازوی جونمیون سعی کرد آرومش کنه.
_هیشششش...چیزی نیست...تموم شد...همه چی تموم شده...تو و بچه ات دیگه در امانید جونمیون...
جونمیون نمیخواست اونجوری مقابل دو آلفا بشکنه و خودش رو ضعیف نشون بده اما استرسی که توی اون مدت تحمل کرده بود فرای تحملش بود و بالاخره بغض شکسته اش هق هق های خفه اش رو آزاد کرده بود.
ییشینگ با دیدن حال جونمیون با اخم سرش رو بالا آورد و نگاه معناداری رو با چانیول رد و بدل کرد و نهایتا به ناچار از اتاق خارج شد.
با رفتن ییشینگ و بسته شدن در نگاهش رو به صورت پوشیده شده ی امگا داد و با دیدن لبهای لرزونش کلافه نفسش رو بیرون داد.
با حس فشرده شدن دست راستش که فراموش کرده بود توی دست آلفاست صدای گریه اش از هق هق به سکسکه تغییر کرد و لبش رو گاز گرفت تا بتونه به خودش مسلط بشه اما هنوز هم اشک هاش روی گونه هاش رد مینداختن و دوست نداشت دستش رو از روی صورتش برداره.
اون فشار نسبتا ملایم و حرکت آروم شست آلفا روی پشت دستش بیشتر از اینکه آرومش کنه گیجش میکرد اگه فرومون های آرامش بخشش رو حس نمیکرد شک میکرد که اون ییشینگ باشه یا هر کس دیگه ای به جز آلفاش.
با آروم شدن نسبی جونمیون همونطور که با دست چپش دست راست امگا رو گرفته بود دست دیگه اش رو به دستی که امگا باهاش صورتش رو پوشونده بود رسوند و آروم اون رو از روی صورتش کنار زد.
چشم های امگا هنوز هم خیس بود و روی گونه هاش رد اشک های خشک شده و تازه به چشم میخورد اما دیگه گریه نمیکرد و فقط با پلک های ورم کرده و نوک بینی قرمز شده اش بهش خیره بود.
خیره به چشمهای امگا و مژه های خیس به هم چسبیده اش دست راستش رو جلو برد و همونطور که نم اشک زیر چشمش رو با شستش میگرفت جدی اما با لحنی نرم شده گفت:دیگه گریه نکن!
زیر نگاه خیره و کمی متعجب امگا برگی از دستمال کاغذی کنار تخت برداشت و با چند بار مالیدن روی شکم امگا رد ژل رو پاک کرد و بعد از بستن دکمه شلوارش بافتش رو هم پایین کشید.
YOU ARE READING
Goddess of the Moon
Fanfictionالهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میشه که پسری از قبیله ی آب مجبور میشه برای خوشبختیش بجنگه.توی دنیایی که بیشترش رو پارک چانیول اداره میک...