part52

644 100 264
                                    

این قسمت شامل خشونت هست اگر دوست ندارین نخونین.

اونقدر اشک ریخته و هق هق کرده بود که همون انرژی کمِ مونده توی بدن رنجورش هم ته کشیده بود ولی باز هم همون‌طور که قاب عکس دایه اش رو توی بغل داشت سرش رو روی مزارش گذاشته و همچنان اشک چشمش روان بود.

به سختی و با وجود لرزش دستهاش کمی قاب عکس رو از سینه اش جدا کرد و نگاهش رو به چشم های زیبای زنی داد که مثل همیشه داشت با چشمانی گیرا نگاهش میکرد.درسته...اون زن با تصمیمی که سال ها پیش گرفته بود سختی های زیادی رو پیش پای جونمیون گذاشته بود شاید حتی میشد گفت اگر اون تصمیم نبود به احتمال زیاد جونمیون هم اون همه رنج و سختی رو متحمل نمیشد اما باز هم جونمیون نمیتونست منکر زحمت ها و فداکاری های اون فرد براش بشه و فراموش کنه که چه کارهایی براش انجام داده تا به قولی که به مادرش داده بود عمل کنه و زنده نگه اش داره پس از نظرش اصلا قصوری در کار نبود که بخواد ببخشتش فقط دلتنگی بود و دلتنگی!

آهسته‌ و به سختی انگشت های دستش رو روی صورت پیرزن توی عکس کشید و با حس نکردن اون پوست گرم و هرچند چروک زیر دستش چشمهای اشک آلودش بسته شد و باعث شد چکیدن اشک های حلقه زده توی چشمهاش از لای پلک های بسته شده اش خاک زیر سرش رو خیس کنه.

عجیب بود اما در اوج اون غم بزرگی که روی دلش سنگینی می‌کرد برای یه لحظه حس کرد مثل همیشه که توی اون زمان ها دایه اش طبق عادت دستش رو روی گونه اش می‌گذاشت گرمی اون انگشت های کشیده رو روی پوست صورتش حس می‌کنه پس سریع چشمهاش رو باز کرد و با وجود اون دستهایی که داشتن مثل پاهاش بی حس میشدن سعی کرد خودش رو بالا بکشه و توی جاش بشینه اما فقط تونست کمی خودش رو از روی زمین بالا بکشه چون عضلات سستش خیلی سریع کم آوردن و داشت با صورت روی زمین سقوط میکرد که دستهای بزرگی محکم نگهش داشتن و بعد بلندش کردن.

حتی برنگشته بود صورت ناجیش رو ببینه ولی همون بوی عطر کاج اطرافش هم برای شناختن آلفاش کافی بود.اون رایحه مدت ها بود که به مشامش نخورده بود ولی اینبار برعکس گذشته که گرگش با استشمامش سریع آروم می‌گرفت تمام بدنش سراسر مملو از حس بیزاری شد.

قبل از اینکه بتونه حتی اعتراضی کنه کامل از جاش بلند و دوباره روی ویلچرش نشونده شد ولی با وجود ضعف شدیدی که توی تن و بدنش داشت خودش رو عقب کشید تا دستهای آلفا ازش فاصله بگیره هنوز هم حتی به سمتش نگاه هم نمی‌کرد.

نمی‌دونست اون آلفا برای چی به اونجا اومده براش مهم هم نبود فقط زیر چشمی نگاه بی حالش رو توی اطراف گردوند تا ییشینگ بیاد و اون رو از اونجا ببره.اگر نایی برای حرف زدن داشت حتما صداش هم میکرد.اصلا مگه خودش نگفته بود کسی مزاحمش نمیشه؟

چانیول که به اونطور بی محلی از جانب امگا عادت نداشت برای لحظه ای دستهاش توی هوا خشک شد اما بعد بزاقش رو قورت داد و کمرش رو صاف کرد.
با اینکه امگا حتی کوچکترین نگاهی هم به سمتش نمینداخت سریع اما با دلتنگی تمام تن و بدنش رو برای نداشتن هر گونه آسیب احتمالی جست و جو کرد که در لحظه ی آخر نگاهش به قاب عکس توی بغل امگا که محکم به سینه اش فشرده میشد افتاد اون نگاه با غمی عجیب بالا اومد تا اینکه به رد اشک های خشک و تر روی صورت امگا افتاد و اونجا بود که دستهاش مجدد کنارش مشت و دندون هاش روی هم ساییده شد.

Goddess of the MoonWhere stories live. Discover now