part30

1.1K 182 830
                                    

یه نکته ی مهم قبل از خوندن این پارت اینه که این پارت پارت آخر نیست اما بهتون یادآوری میکنم که فیکشن دو تا پایان داره حالا بخونین متوجه میشین منظورمو😓

♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢

وقتی ییشینگ با لبخند کنار کشید دایه که سمت دیگه اش نشسته بود با گرفتن دستش کمکش کرد تا آروم توی جاش بشینه و به تاج تخت تکیه بده.

ییشینگ در حال جمع کردن وسایلش نگاهی زیر چشمی به مین یونگ ساکت انداخت و وقتی ریکشنی به جز خیره شدن به شکم امگا ازش ندید رو به جونمیون کرد و گفت:همه چیز داره خوب پیش میره و باید همین روند وزن گیری رو ادامه بدی تغییراتش رو به آشپزخونه اطلاع میدم.حالام که حرکت جنین رو حس کردی خیالم از رشد بچه راحت تر...

با جهش رو به جلوی مین یونگ و گذاشتن دست هاش روی شکم جونمیون حرفش قطع شد و به خاطر ناگهانی بودن اون حرکت هر سه نفر کمی توی جاشون پریدن.

_پس کی؟کی میتونم منم حسش کنم؟پشمک کی شروع میکنه لگد زدن؟هان؟این انصاف نیست چرا نباید منم حسش کنم؟من عمه اشم!

در حالیکه لباش کمی آویزون بود و چشمهاش هنوز هم خیره به شکم برآمده ی جونمیون بود تند تند بیان کرد و با حالت دراماتیکی بینیش رو بالا کشید.

ییشینگ با فهمیدن دلیل اون حمله ی ناگهانی آلفای کنارش(داره مسخره اش میکنه😅😂)چشمهاش رو تو حدقه چرخوند و با دادن نگاهش به صورت خجالت زده ی جونمیون با نادیده گرفتن کامل خواهر خلش ادامه داد:همونطور که گفتم همه چیز داره خوب پیش میره ولی این به اون معنا نیست که مراقبت هامون رو کم کنیم علاوه بر تغذیه خواب کافی و فعالیت بدنی هم مهمه حالا که از محدوده ی خطر کمی عبور کردیم میتونی باز هم پیاده رویت رو از سر بگیری به خصوص تو هوای آزاد،اینکار به رشد بچه هم کمک میکنه اگه بخوای بعد از معایناتت میتونیم با هم...

_نیازی نیست خودم همراهیش میکنم!

با قطع شدن حرفش توسط دایه نگاه تمام افراد حاضر روی دایه نشست اما هر کدوم با دیدگاه متفاوتی.

ییشینگ به دنبال دلیلی برای اون رفتار تند و جونمیون با خجالت به دایه نگاه میکردن که مین یونگ متعجب گفت:اما شما زانوهاتون مشکل داره چط...

دایه با گرفتن نگاهش و درست کردن نمایشی لباس جونمیون گفت:حتی اگه خودم هم نتونم آلفا چانیول میتونن هر چی نباشه آلفای جونمیون ایشونن!

با تاکید لفظی دایه روی کلمه ی آلفای جونمیون مین یونگ که تا به حال اون رفتار رو از دایه ندیده بود با ابرویی بالا داده از تعجب سمت ییشینگ برگشت و با نگاه به چشمهاش علت رو جویا شد اما ییشینگ بعد از نفس عمیقی لبخند کمرنگی زد و همزمان با برداشتن کیفش گفت:بله اینطوری هم میشه...

Goddess of the MoonWhere stories live. Discover now