Part 13

970 151 6
                                    

امروز ناراحت بود. چشم های جادویی و کشیده اش سرخ و پف کرده بودن.
وقتی برای کشیدن سیگار به حیاط پشتی و مخروبه مدرسه رفتم، اونجا دیدمش.
روی زمین خاکی نشسته بود و گریه میکرد.
نتونستم واکنش نشون ندم و برای قطع کردن اون سیل عظیم روی گونه هاش بغلش نکنم!
هنوزم میتونم لرزش خفیف تن ظریف و نفس های گرمش رو روی گردنم احساس کنم.

Carrot & MintWhere stories live. Discover now