امروز با اون لبخند بزرگ و چشم های هلالیش من رو بخاطر جبران تمام روز های که خونه من پلاس بود، به صرف نهار دعوت کرد.
انقدر از دستپخت محشر مادرش تعریف کرد که احساس میکنم باید یه روز جز آب لب به هیچ غذایی نزنم و معده ام رو براشون خالی بزارم!

YOU ARE READING
Carrot & Mint
Fanfiction《تا حالا فکر میکردم اون زیباترین لبخند ها رو داره اما امروز متوجه شدم علاوه بر اون، زیباترین صدای جهان رو هم از آنِ خودش کرده!》 _______________________________________________________ پارت های کوتاه Genre : School life- fluff-Homosexuals romance Cou...
Part 57
امروز با اون لبخند بزرگ و چشم های هلالیش من رو بخاطر جبران تمام روز های که خونه من پلاس بود، به صرف نهار دعوت کرد.
انقدر از دستپخت محشر مادرش تعریف کرد که احساس میکنم باید یه روز جز آب لب به هیچ غذایی نزنم و معده ام رو براشون خالی بزارم!