Part 147

611 44 6
                                    

وقتی با احساس خیس شدن گردنش متوجه گریه کردنم شد، وحشت زده ولم کرد.
( یونگی! چی شده؟ اذیتت کردم؟...الان منم گریه ام میگیره ها! چی شده؟ )
(( چرا انقدر برای خانواده ای که خودشون پام رو به این دنیا باز کردن، باید بی ارزش باشم؟ ))
( تو منو داری. همونجوری که من تو رو پشتم دارم! دیگه وجود اونا چه اهمیتی داره وقتی تمام وجودم برای توئه؟ )
(( دوست دارم. ))
( منم دوست دارم. لطفا گریه نکن. نمی خوام فردا چشم هامون از شدت گریه باز نشه! )

Carrot & MintWhere stories live. Discover now