اون شب بعد از اینکه سر مبارزه و مخفی کاریم بابت خانواده واقعیم و از همه مهمتر اهمیت ندادن به سلامتی جسمیم دوباره چشم های جادوییش تر شد، روی تخت بزرگم توی بغلم خوابش برد.
بهزور قانعش کردم روی اون کاناپه عضله خشک کن پیش سر جهیزیه اش نخوابه!
لعنتی حتی نتونستم درست پاسخ سوالاتش رو بدم.
قسم میخورم وقتی با اون چشم های لعنتیش بهم خیره میشه تمام فعل و انفعالات مغزم استپ ( stop ) میکنند.
![](https://img.wattpad.com/cover/299304234-288-k573536.jpg)
YOU ARE READING
Carrot & Mint
Fanfiction《تا حالا فکر میکردم اون زیباترین لبخند ها رو داره اما امروز متوجه شدم علاوه بر اون، زیباترین صدای جهان رو هم از آنِ خودش کرده!》 _______________________________________________________ پارت های کوتاه Genre : School life- fluff-Homosexuals romance Cou...