سر جهیزیه اش بعد گذشت چهار ساعت بیدار شد.
باید یه درس درست و حسابی بهش داد تا بفهمه که نباید پاش رو توی کلوب های غیر قانونی بزاره!
گیر انداختن و معتاد کردن یه بچه دبیرستانی برای اون ارازل کار چندان سختی نیست. اونم وقتی که طرفشون این کله آبی مکعبی باشه!
فکر کنم نباید دیگه والدین کله آبی صرفا به خاطر هجده ساله بودنش برای سفر کاری تو خونه تنهاش بذارن!

YOU ARE READING
Carrot & Mint
Fanfiction《تا حالا فکر میکردم اون زیباترین لبخند ها رو داره اما امروز متوجه شدم علاوه بر اون، زیباترین صدای جهان رو هم از آنِ خودش کرده!》 _______________________________________________________ پارت های کوتاه Genre : School life- fluff-Homosexuals romance Cou...