وقتی توی جشنی که به مناسبت فارغالتحصیلیش براش گرفته بودم، سند مالکیت آموزشگاهی که قراره توش تدریس کنه رو به دستش دادم، بلند گریه کرد.
به معنای واقعی کلمه کم مونده بود سکته کنم!
تا آخر مهمونی مثل یه کوالا همراهم بود و نزدیک سر جهیزیه اش نرفت!
اگه اینجوریه باید به فکر شعبه دوم آموزشگاهش باشم !!

YOU ARE READING
Carrot & Mint
Fanfiction《تا حالا فکر میکردم اون زیباترین لبخند ها رو داره اما امروز متوجه شدم علاوه بر اون، زیباترین صدای جهان رو هم از آنِ خودش کرده!》 _______________________________________________________ پارت های کوتاه Genre : School life- fluff-Homosexuals romance Cou...