فردا ساعت هشت صبح یه جلسه مهم دارم و الان ساعت چهار و نیم صبح در حال ساکت کردن هارو هستم!
این پسر زیادی پر سروصداست! من که بچگی خیلی آروم بودم. (•__•)
ولی دخترِ بابا اگه کنارش بمب هم بترکه از خواب بیدار نمیشه!
(( هیس! ددی قربون اون لب های خطی و قرمزت بره. گریه نکن الان پاپا رو بیدار میکنی! ))

YOU ARE READING
Carrot & Mint
Fanfiction《تا حالا فکر میکردم اون زیباترین لبخند ها رو داره اما امروز متوجه شدم علاوه بر اون، زیباترین صدای جهان رو هم از آنِ خودش کرده!》 _______________________________________________________ پارت های کوتاه Genre : School life- fluff-Homosexuals romance Cou...