ییبو سرشو پایین انداخت. حس جان رو درک میکرد! اونم مثل جان یه زندگی آروم و بی دغدغه میخواست.
ییبو: منم اگر توی زندگیم حق انتخاب داشتم به جای رهبری باند 40نفره، تجارت خودمو راه می انداختم!
جان: چرا حق انتخاب نداشتی؟!
ییبو: قبلا هم بهت گفتم! این انتخاب من نبود. فقط تو شرایطی قرار گرفتم که مجبور شدم راه پدرمو ادامه بدم... بابام رئیس باند بود و بعد از فوت اون، با اینکه فقط 11سالم بود ولی افراد پدرم پیش من میومدن و میگفتن که خیلی به پدرم مدیونن و حالا که اون رفته میخوان به جاش به من خدمت کنن و تا آخرش بهم وفادارن. توی عمل انجام شده قرار گرفتم و وقتی بزرگتر شدم ناخواسته صاحب جایگاهی شدم که بهش علاقه ای نداشتم. هرچند کسایی هستن که میخوان جایگاهمو بگیرن و دنبالشن..
جان: تو بی تقصیری...اما من خودم خودمو تو چاه انداختم!
ییبو: راستش همیشه کنجکاو بودم بدونم چطوری باندتو تشکیل دادی!
جان: توی دبیرستان منو رفیقم یوبین و اکیپمون به بچه ها پول قرض میدادیم. در واقع بهشون وام می دادیم و از اون وام سود می بردیم. اینجوری هم به کسایی که به پول نیاز داشتن کمک می کردیم! هم خودمون سود می کردیم... اینکارو تو دانشگاه هم ادامه دادیم...اما بعد از فارغ تحصیلی دیگه فقط یه اکیپ پنج نفره نبودیم! افراد زیادی وارد اکیپ ما شدن...کم کم هر آدم شکست خورده ای پیدا میشد به جمع ما می پیوست و اشخاص قلدر و زورگو به اکیپمون راه پیدا کردن. حتی پای نوچه های گانگستر محلمون به اکیپمون باز شد! افرادمون روز به روز زیاد تر میشد و من و یوبین گروه رو رهبری می کردیم. همچنان به کارمون ادامه می دادیم و به مردم وام می دادیم تا اینکه یه روز فهمیدم یوبین و بقیه افراد دارن زیاد روی میکنن!
برای مردم قلدری می کردند و از کسایی که بهشون وام داده بودیم سود هنگفتی می گرفتند و اینطوری تبدیل شدیم به گانگستر های شهر! وقتی خانوده ام فهمیدن من سردسته گانگسترام دعوامون شد و من دیگه برنگشتم خونه... یوبین و دوستاش روز به روز کارهای خلاف بیشتری انجام می دادن و من سعی می کردم جلوشونو بگیرم اما بی فایده بود.
YOU ARE READING
انتهای تاریکی
Fanfictionپایان این راه به کجا ختم می شه؟ اصلا پایانش مهمه یا اتفاقاتی که تو مسیر می افته؟! شاید همین اتفاق هاست که مسیر زندگی و در نهایت پایانش رو تغییر میده... تو بهترین اتفاقی بودی که برام افتادی! مسیر زندگیم با اومدنت عوض شد! درست وقتی که توی تاریکی گی...