پارت27

149 35 2
                                    

جان: تو لیاقت اون جایگاهو نداری!
چنگ یائو از حرف جان عصبانی شد و سیلی محکمی بهش زد.
صورت جان درد گرفت و گوشه لبش زخم شد. پوزخندی زد: هه! تحمل شنیدن حقیقتو نداری نه؟!
چنگ یائو سیلی دیگه ای به جان زد و داد زد: خفه شووو
خون از لبای جان چکه کرد.
چنگ یائو بلند بلند خندید و گفت: بیا ببینیم دوست پسر عزیزت واکنشش چیه وقتی بفهمه تو اینجایی
جان: با ییبو کاری نداشته باششش عووووضی
چنگ یائو گوشیشو برداشت و با ییبو تماس تصویری گرفت.
ییبو جواب داد و گفت: به من زنگ نزن!
خواست گوشی رو قطع کنه اما چنگ یائو دوربینو روی جان انداخت.
چنگ یائو: دوست پسرت پیش منه... نظرت چیه یکم باهاش خوش بگذرونم؟
ییبو: لعنتییییی ! دستت بهش بخوره خودممم میکشمتتتت!
چنگ یائو: اگر زنده می خوایش تا 20 دقیقه دیگه اینجا باش! برات لوکیشن میفرستم! تنها هم بیا! وگرنه عشقتو زنده تحویل نمیگیری!
جان داد زد: نیاااا! ییبو! نیا اینجا...
چنگ یائو گوشی رو قطع کرد و مشت محکمی تو دهن جان کوبوند.
دهن جان پر از خون شد، سرفه ای کرد و خون از دهنش روی زمین ریخت.
جان: منو باز کننننن عوضیییی
ییبو با تندترین سرعتی که میتونست خودشو رسوند. با یه لگد درو باز کرد.
چنگ یائو تفنگ رو سمت سر جان گرفت: یه قدم دیگه جلوتر بیای گلوله رو تو مغزش خالی میکنم
ییبو سرجاش ایستاد. احساس سرگیجه داشت. تعادلش رو از دست داد و دو زانو روی زمین افتاد. توی قفسه سینه اش احساس درد شدیدی داشت. دستشو روی قفسه سینه
اش گذاشت و نفس نفس زنان گفت: خواهش میکنم...اسلحه رو ازش دور کن...
جان: ییبووو ییبوووو
ییبو با شنیدنِ صدای جان سعی کرد آرامششو حفظ کنه و به خودش مسلط شه.
چنگ یائو به نوچه اش اشاره کرد که برگه ها رو جلوی ییبو بزارن.
چنگ یائو: این برگه هارو امضا کن و ریاستو به من بسپار. منم میزارم تو و دوست پسرت باهم از اینجا برین
جان: نهههه! ییبووو! این کارو نکننننن
چنگ یائو مشت و لگداشو به طرف جان روانه کرد.
چنگ یائو: تو یکی ساکت شو!

انتهای تاریکیWhere stories live. Discover now