پارت58

140 33 8
                                    

ییبو و جان باهم وارد کافه شدند.
ژو چنگ: واووو! همه جا دارن راجب شما حرف میزنن
منگ زی: تو فضای مجازی همه بخاطر شجاعتتون جلوی دوربین، شما رو تحسین می کنن!
هایکوان گوشیشو سمت ییبو گرفت: ببین! تو ویبو (یه اپلیکیشن چینی مثل اینستاگرام و توییتر) با هشتگ قهرمانی با گذشته تاریک عکستو گذاشتن! همه دارن تورو تحسین میکنن! پسر...تو واسه خیلیا منبع انگیزه شدی!
ییبو گوشیشو در آورد، وارد ویبو شد. کامنتای پست آخرشو چک کرد:
-اون یه همجنسگرای عوضیه!
-وانگ ییبو! بهت افتخار میکنیم
-ییبو. سالم بمون و با قدرت ادامه بده
-اه اه حالم بهم خورد
-اون یه جنایتکاره که لیاقت موفق شدن نداره
-تو باعث افتخار مایی! دوستت داریم وانگ ییبو!
-ازت بدم میاد وانگ ییبو!
با دیدنِ کامنت های منفی حالش گرفته شد. جان دستشو گرفت.
جان: به کامنتای منفی توجه نکن. هرجوری هم باشی بازم یه عده پیدا میشن که ازت متنفر باشن... مهم طرفداراتن.
شوان لو: درسته! بهشون توجهی نکن! خیلیا چون خودشون تو زندگیشون به جایی نرسیدن، به تو حسودی میکنن!
ییبو: مهم نیست... همین که حمایت شماها رو دارم کافیه!
منگ زی: بیخیال حرفای احساسیییی... راستی منو ژوچنگ میخوایم یه چیزی بهتون بگیم!
ژوچنگ دستشو دور گردن منگ زی انداخت و گفت: ما باهم قرار میزاریمممم
جان: راستش اصلا سوپرایز نشدیم! از قبل مشخص بود که چقدر همو دوست دارین!
منگ زی: هعیییی
جان: هههه. شوخی کردممم
شوان لو: جان. یادم رفت بهت بگم... با پدر حرف زدم. اولش کلی مخالفت کرد ولی بعد که دید منو مامان با رابطه تو و ییبو موافقیم، اونم موافقت کرد!
جان: جدی میگی؟
شوان لو: آره
همون موقع پسری خوشتیپ و خوش اندام به سمتشون اومد و گفت: شوان لو
شوان لو: یوچن؟!
یوچن: اینجا چیکار میکنی؟! اینا کین؟!
شوان لو به سمت جان اشاره کرد: جان داداشمه و بقیه هم دوستاشن
جان: صبر کنم ببینم! ایشون کی باشن؟!
شوان لو: عا...خب...
یوچن: من دوست پسرشم!
جان: چی؟ پس چرا بهم نگفتی قرار میزاری؟!
شوان لو: خب فرصتش پیش نیومد...
هایکوان: بیخیال... بیاین بنوشیم و برد ییبو رو جشن بگیریم
***

انتهای تاریکیWhere stories live. Discover now