سلام به همگی.
پارت جدیدمون اینجاست دوستان
امیدوارم از خوندنش لذت ببرین😇💫
اگر دوستش داشتین ووت و کامنت رو فراموش نکنین چون تنها راهیه که میتونم بفهمم داستان رو دوست دارین یا نه
ممنونم از همتون🙏🏼❤*******************
× بابا... ستارهها از کجا اومدن؟هیونکی در حالی که سرش رو رو سینهی پدرش گذاشته بود گفت. روی پشتبوم خونشون و روی تخت فلزیایی که اونجا داشتن دراز شده بودن و به آسمون و ستارهها نگاه میکردن. بدنش کوفته بود و سرش درد میکرد ولی نمیتونست به پیشنهاد پسرکش جواب رد بده. بعد از ماهی کبابی که با مینسوک خوردن پسرکش نمیخواست به خونه برگرده. با دوستشون خداحافظی کرده و همونجا دراز کشیده بودن.
+ اونا هم یه بابا دارن؟
_ نمیدونم. شاید...
+ اسم بابای اونا هم بکهیونه؟
بک به سوال بامزهی پسرش خندید.
_ نه عزیزم.
+ پس چیه؟
_ نمیدونم. زیاد درموردشون اطلاعی ندارم.
× اگر اسم باباشون بکهیون نیست پس حتما بابا ندارن.
_ چرا اینو میگی هیون؟ قرار نیست اسم بابای همه یه چیزی باشه.
× آخه... فقط بکهیونا مهربونن.
از حرف پسرش لبخندی روی لبش شکل گرفت دستش رو دور بدنش محکمتر کرد و بیشتر به خودش فشردش. اینکه پسرش اون رو مهربون میدونست باعث میشد ذوق و هیجانی رو توی وجودش حس کنه تا قبل از اون نمیدونست وجود داره.
_ اینطور نیست عزیزم. آدمای مهربون تو دنیا خیلی زیادن.
× مین مین هم هست.
_ درسته. مین مین هم خیلی مهربونه. بهت آبنبات میوهایی میده.
× جسی نونا هم مهربونه.
جسی نونا زن مسن و تنهایی بود که در همسایگیشون زندگی میکرد. سالها پیش همسرش رو از دست داده و پسرهاش به آمریکا رفته بودن. چند سال یکبار برمیگشتن و سری به مادر پیرشون میزدن. روزهایی که مینسوک نمیتونست برای مراقبت از هیونکی به خونشون بیاد، مجبور میشد پسرش رو به خونهی اون زن ببره. هیونکی اونجا اوقت خوشی رو میگذروند و حسابی لذت میبرد.
_ البته. جسی نونا هم خانم خیلی خیلی مهربونیه.
× ولی پیشیش نه... نمیذاره نازش کنم.
_ برای اینه که یه بار موهاش رو کندی عزیزم. ما باید با پیشیها مهربون باشیم.
× اون اول به من فیس کرد. من داشتم کارتون میدیدم.
به گفتهی جسی نونا اون گربهی بدبخت یک بار مقابل هیونکی حالت دفاعی گرفته و همین پسرکش رو ترسونده.
YOU ARE READING
The Type [ Completed ]
Fanfictionدو نفر که آشنا شدنشون یه حادثه، عاشق شدنشون یه اتفاق و جدا شدنشون یه فاجعه بود. دونفری که کنار هم بهترین، شادترین و جذابترین کاپل رو تشکیل میدادن و به دور از هم پر از نقص بودن. دو نفر که سالها پیش مسیرشون رو از هم جدا کردن. یکی برای تحصیل به آمریک...