شکلات (۵)

2.2K 505 93
                                    

سلام به همگی
۵۹۰۰ کلمهههه
لطفا دوستش بدارید و ووت و نظرات زیباتون رو ازش دریغ نکنید دوستان🥰💋❤

********************

+ باشه ممنونم ازت. منتظر خبرت میمونم.

کیونگ با چشم‌های منتظر به آلفا نگاه میکرد تا صحبت‌هاش رو تموم کنه. به محض قطع کردن تماس فوری جلو رفت و گفت:
_ چیشد؟ چی میگفت؟ تونسته... چیزی پیدا کنه؟ دست اون جنده رو میشه مگه نه؟

سیل سوالات کیونگ اونقدر زیاد بود که نمیدونست باید روی کدومشون تمرکز کنه و به کدوم جواب بده.گیج از اطلاعاتی که به دست آورده بود گفت:
+ ها؟ نه... یعنی آره. نمیدونم.

اخم‌های امگا تو هم رفت.

_ یعنی چی نمیدونی؟ پس یه ساعت پای تلفن چی میگفتی؟

+ یه چیزی‌... یه چیزی خیلی عجیبه.

_ چی؟

+ این پسره انگار... انگار شارلوت رو میشناخت. خیلی مطمعن حرف میزد. خیلی سریع اطلاعات به دست آورده بود.
ابروهای کیونگ بالا رفت و چشم‌هاش گرد شد.

_ ها؟

+ همش دو روز نیست باهاش حرف زدم. کلی اطلاعات پیدا کرده.

_ خب چون هکره. کارش اینه دیگه...

+ ولی بازم پیدا کردن این همه اطلاعات وقت میبره. مگه نه؟ حتی... حتی وقتی گفتم برای چی دنبال اطلاعات این دخترم تعجب هم نکرد. لحن صداش تغییر هم نکرد کیونگ.

_ خب که چی؟ الان این مهمه؟

+ نمیدونم فقط...

_ زیادی بدبین شدی جونگین. تو که بیخیال‌تر از من بودی. چیشده؟

+ فقط... حس خوبی به این ماجرا ندارم. حس میکنم این دختر میخواد یه کاری بکنه.

کیونگ با نگاه معناداری گفت:
_ و کی از اول گلوی خودش رو جر داد که این دختر یه هرزه‌ی عوضیه؟

کای هوفی کرد و نگاهش رو به سمت دیگه‌ایی داد. سخت درگیر اتفاقات این چند وقت اخیر شده بود.

_ چی پیدا کرده حالا؟ چیز بدرد بخوری هست؟ دستش رو میشه؟

اطراف رو بررسی کرد که بک اونجا نباشه. صداش رو پایین آورد و آروم پچ زد:
_ مشخص میشه بچه‌اش از چان نیست؟

+ گفت هرچی پیدا کرده رو برام میفرسته. تا آخر امشب.

_ اگر چیزی بهت نگفته... پس یه ساعته داشتین به هم چی میگفتین؟

+ درمورد نحوه‌ی پیدا کردن اطلاعاتش میگفت. گفت برام همه چیز رو میفرسته.

_ خب باید بری به چان بگی. اونه که میتونه ازش شکایت کنه و...

+ هرچی به دستم برسه بهش میدم. فکر میکنم خودش هم یه بوهایی برده که ازش شکایت کرده.

کیونگ سری به نشونه‌ی توافق تکون داد. تو آشپزخونه نشسته بودن و از فضای آرومش برای تحقیق و تفحس استفاده میکردن. هیون‌کی یک ساعتی میشد که به دنبال عمو طولانی به اتاقش رفته و اون‌ها رو از بیلی وارونه خوندن نجات داده بود. خبری از چانیول و بکهیون هم نبود و میتونستن از این فرصت استفاده کنن تا بدون اینکه بک چیزی بفهمه درباره‌ی شارلوت حرف بزنن.

The Type [ Completed ]Where stories live. Discover now