سلام به همگی
۵۹۰۰ کلمهههه
لطفا دوستش بدارید و ووت و نظرات زیباتون رو ازش دریغ نکنید دوستان🥰💋❤********************
+ باشه ممنونم ازت. منتظر خبرت میمونم.
کیونگ با چشمهای منتظر به آلفا نگاه میکرد تا صحبتهاش رو تموم کنه. به محض قطع کردن تماس فوری جلو رفت و گفت:
_ چیشد؟ چی میگفت؟ تونسته... چیزی پیدا کنه؟ دست اون جنده رو میشه مگه نه؟سیل سوالات کیونگ اونقدر زیاد بود که نمیدونست باید روی کدومشون تمرکز کنه و به کدوم جواب بده.گیج از اطلاعاتی که به دست آورده بود گفت:
+ ها؟ نه... یعنی آره. نمیدونم.اخمهای امگا تو هم رفت.
_ یعنی چی نمیدونی؟ پس یه ساعت پای تلفن چی میگفتی؟
+ یه چیزی... یه چیزی خیلی عجیبه.
_ چی؟
+ این پسره انگار... انگار شارلوت رو میشناخت. خیلی مطمعن حرف میزد. خیلی سریع اطلاعات به دست آورده بود.
ابروهای کیونگ بالا رفت و چشمهاش گرد شد._ ها؟
+ همش دو روز نیست باهاش حرف زدم. کلی اطلاعات پیدا کرده.
_ خب چون هکره. کارش اینه دیگه...
+ ولی بازم پیدا کردن این همه اطلاعات وقت میبره. مگه نه؟ حتی... حتی وقتی گفتم برای چی دنبال اطلاعات این دخترم تعجب هم نکرد. لحن صداش تغییر هم نکرد کیونگ.
_ خب که چی؟ الان این مهمه؟
+ نمیدونم فقط...
_ زیادی بدبین شدی جونگین. تو که بیخیالتر از من بودی. چیشده؟
+ فقط... حس خوبی به این ماجرا ندارم. حس میکنم این دختر میخواد یه کاری بکنه.
کیونگ با نگاه معناداری گفت:
_ و کی از اول گلوی خودش رو جر داد که این دختر یه هرزهی عوضیه؟کای هوفی کرد و نگاهش رو به سمت دیگهایی داد. سخت درگیر اتفاقات این چند وقت اخیر شده بود.
_ چی پیدا کرده حالا؟ چیز بدرد بخوری هست؟ دستش رو میشه؟
اطراف رو بررسی کرد که بک اونجا نباشه. صداش رو پایین آورد و آروم پچ زد:
_ مشخص میشه بچهاش از چان نیست؟+ گفت هرچی پیدا کرده رو برام میفرسته. تا آخر امشب.
_ اگر چیزی بهت نگفته... پس یه ساعته داشتین به هم چی میگفتین؟
+ درمورد نحوهی پیدا کردن اطلاعاتش میگفت. گفت برام همه چیز رو میفرسته.
_ خب باید بری به چان بگی. اونه که میتونه ازش شکایت کنه و...
+ هرچی به دستم برسه بهش میدم. فکر میکنم خودش هم یه بوهایی برده که ازش شکایت کرده.
کیونگ سری به نشونهی توافق تکون داد. تو آشپزخونه نشسته بودن و از فضای آرومش برای تحقیق و تفحس استفاده میکردن. هیونکی یک ساعتی میشد که به دنبال عمو طولانی به اتاقش رفته و اونها رو از بیلی وارونه خوندن نجات داده بود. خبری از چانیول و بکهیون هم نبود و میتونستن از این فرصت استفاده کنن تا بدون اینکه بک چیزی بفهمه دربارهی شارلوت حرف بزنن.
YOU ARE READING
The Type [ Completed ]
Fanfictionدو نفر که آشنا شدنشون یه حادثه، عاشق شدنشون یه اتفاق و جدا شدنشون یه فاجعه بود. دونفری که کنار هم بهترین، شادترین و جذابترین کاپل رو تشکیل میدادن و به دور از هم پر از نقص بودن. دو نفر که سالها پیش مسیرشون رو از هم جدا کردن. یکی برای تحصیل به آمریک...