_ دیگه دارم عصبانی میشم. میشه تموم کنی این مسخره بازیها رو؟
با عصبانیت رو به آلفای افتاده روی تخت غرید و کاسهی سوپ رو داخل سینی گذاشت. چانیول با چهرهایی در هم به امگای عصبانیش چشم دوخته و رفتارش رو زیر نظر داشت.
+ باورت نمیشه نه؟ باور نمیکنی وقتی میگم اشتها...
_ دیگه داری شورش رو در میاری چان. منم کم کم دارم صبرم رو از دست میدم.
+ چیکار کنم وقتی نمیتونم چیزی بخورم؟ بخاطر این عمل تمام زندگیم...
_ از اون عمل یک ماه گذشته. اون بچه هم همون عمل رو انجام داده و الان داره بیرون بازی میکنه. نمیخوای این مسخره بازیها رو تموم کنی؟
چانیول با ناباوری به بک خیره شد. هیستریک پوزخند زد و سر تکون داد.
+ تو... تو فکر میکنی دارم الکی میگم؟
_ فکر نمیکنم چان. مطمئنم داری خودت رو لوس میکنی. الانم رو اعصابم نرو و غذات رو بخور.
با عصبانیت از تخت فاصله گرفت تا از اتاق خارج بشه.
+ میخوای تنهام بذاری؟ یه آدم بیمار رو تنها میذاری و میری؟
فکش رو روی هم میفشرد و با بداخلاقی به سمت آلفاش برگشت.
_ این عمل رو من هم انجام دادم چانیول و باور کنی یا نه، هرگز از این مسخره بازیها...
+ تو کلیهی چپت رو دادی. از من کلیهی راستم رو گرفتن. نمیتونی این دوتا رو باهم مقایسه...
_ چه فرقی داره؟ بالاخره که یک ماه ازش گذشته....
چان نمیتونست دیگه بهانه بیاره اما... چطور درکش نمیکردن؟ با وجود اینکه حدودا یک ماه از عمل پیوندش میگذشت اما هنوز گاهی درد داشت. از بعد از عمل اشتهاش رو بطور عجیبی از دست داده بود و نمیتونست مدت زمان زیادی رو سرپا بایسته. دقیقا چند روز قبل از پیوند، مشکل کمرش برگشت و بطور کامل زمینگیر شده بود. هرگز نمیتونست منکر لذتی که از توجههای بکهیون میبره بشه اما چیکار میتونست بکنه؟ از سوپ و غذاهای مایع متنفر بود و این امگای خشمگین عزمش رو جزم کرده بود تا حتما سوپ بد رنگ و بدبوی مقابلش رو به خوردش بده.
+ نمیتونم این رو بخورم. هر چی بگی رو قبول دارم ولی این...
_ کیونگسو برای تو درستش کرده. چطور میتونی این حرف رو بزنی؟
با لحن حق به جانبی گفت و چپ چپ به آلفا خیره شد. حتی بوی فرومونهایی که آزاد میکرد هم نمیتونست بوی بد سوپ رو از فضا محو کنه.
_ داخلش بروکلی و هویج ریخته. هردوش برای تقویت سیستم ایمنی عالیه.
+ و من از هردوش بدم میاد.
_ مجبوری بخوریشون. خوشحال باش چون من همین امکان رو هم نداشتم.
+ و چقدر الان آرزو دارم که کاش جای تو میبودم.
YOU ARE READING
The Type [ Completed ]
Fanfictionدو نفر که آشنا شدنشون یه حادثه، عاشق شدنشون یه اتفاق و جدا شدنشون یه فاجعه بود. دونفری که کنار هم بهترین، شادترین و جذابترین کاپل رو تشکیل میدادن و به دور از هم پر از نقص بودن. دو نفر که سالها پیش مسیرشون رو از هم جدا کردن. یکی برای تحصیل به آمریک...