سلام به همگی
چپتر جدید اینجاست دوستانیه مسئلهایی هست و اونم اینه که کم بودن نظرات پارت قبل به شدت ناامیدم کرد. دوستش ندارین؟
آخرشه و به زودی تموم میشه. کمی باهاش مهربونتر باشید💫😕❤
لطفا ووت و نظر دادن رو فراموش نکنید دوستانم🙏🏼💜*********************
از استرس پوست لبش رو میجوید و منتظر به پزشکش خیره شده بود. نیم ساعتی میشد که منتظر رسیدن نتایج آزمایشش بود و استرس و نگرانی دست از سرش برنمیداشت. برای اینکه با پاش روی زمین ضرب گرفته بود دکتر چند باری بهش تذکر داد و سعی کرد آرومش کنه ولی نتیجهایی نداشت. اتفاقی و بطور کاملا شانسی، با پزشک خوبی براش وقت ملاقات ترتیب داده بودن و بعد از کمی حرف زدن تونست صمیمیت و اعتماد عجیبی رو احساس کنه.دکتر مین پزشک با تجربهایی به نظر میومد و همین باعث میشد راحتتر بتونه دربارهی مشکلش حرف بزنه. وقتی حرکات هیستریک پاش دوباره شروع شد دکتر گفت:
+ آروم باش بکهیون. این همه استرس برای چیه؟لبخند هیستریکی زد و گفت:
_ برای... نتیجه کمی استرس دارم.+ جای نگرانی نیست. چرا اینقدر به اتفاقات و احتمالات بد فکر میکنی پسر؟
لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت.
_ اگر...مشکلی باشه. باید چیکار کنم؟
+ از کجا میدونی مشکلی هست؟ مگه برای اولین بار آزمایش نمیدی؟
_ من... یه پسر چهارساله دارم که با نارسایی هردو کلیه دنیا اومده.
با یادآوری شرایط هیونکی و سختیهایی که اون بچه از زمان تولدش کشیده قلبش درد میگرفت. روزهای وحشتناک و تاریکش رو دوباره مقابل نگاهش دید. توان تجربهی دوبارهاشون رو نداشت. هرگز نمیتونست تحمل کنه.
_ اون زمان... همین آزمایشها رو انجام دادم و پزشکم گفت... احتمالا بچم با مشکل به دنیا میاد.
آب گلوش رو صدادار قورت داد و بعد از مکث کوتاهیی گفت:
_ راهکارهای زیادی گفت ولی من قبول نکردم از بینش ببرم. و اون... به دنیا اومد.دکتر در سکوت به حرفهاش گوش میداد و اظهار نظری نمیکرد.
_ بعنوان یه آدم، خودخواهانه دردهای زیادی بهش دادم. بخاطر من اذیت میشد و این عذاب وجدان دست از سرم برنمیداشت. بعدش... یکی از کلیههام رو بهش دادم. درواقع خوش شانس بودم که این اتفاق افتاد و پسرم اون کلیه رو پذیرفت ولی... ولی شرایطم الان...
+ واقعا خوششانس بودی. خیلی از خانوادهها آرزوشونه جای تو باشن. بتونن به فرزندانشون عضوی رو اهدا کنن.
دکتر با لبخند مهربونی گفت و بک سری به نشانهی موافقت تکون داد.
+ نمیتونی خودت رو سرزنش کنی. تو فقط... بچهات رو میخواستی.
YOU ARE READING
The Type [ Completed ]
Fanfictionدو نفر که آشنا شدنشون یه حادثه، عاشق شدنشون یه اتفاق و جدا شدنشون یه فاجعه بود. دونفری که کنار هم بهترین، شادترین و جذابترین کاپل رو تشکیل میدادن و به دور از هم پر از نقص بودن. دو نفر که سالها پیش مسیرشون رو از هم جدا کردن. یکی برای تحصیل به آمریک...