طبیعی بود؟ اینکه الان اینقدر استرس داشته باشه؟ حساب دقایقی که اینطور جلوی آیینه ایستاده بود از دستش در رفت. لباسی که چان براشون انتخاب کرده بود بینظیر بود. مطمعنا تو زندگیش تا حالا کت شلواری به اون شیکی نه دیده و نه پوشیده بود. لباس هیونکی هم دقیقا شبیه لباس خودش فقط با اختلاف سایز خیلی خیلی زیاد بود و چان سعی میکرد متقاعدش بذاره کراوات بانمکش رو هم براش ببنده.
با دیدن پسرکش تو اون لباس هم میخواست بخنده و هم گریه کنه. بطرز بیرحمانهایی بامزه شده بود و بطرز احمقانهایی از دیدنش تو اون لباس و با اون قیافه گریهاش میگرفت.
پسرک هیچ درکی نداشت برای چی دارن اون لباسها رو میپوشن و اگر میتونست انتخاب کنه دوست داشت تا فردا صبح داخل حمام آب بازی کنن. چان با بهانهی امشب قراره کلی بهشون خوش بگذره بیرونش آورده بود و خودش داوطلبانه تمام کارهای آماده کردنش رو انجام میداد.
طوری که با لطافت موهای پسرش رو خشک میکرد قلبش رو میلرزوند. وقتی تند تند لباس تنش میکرد تا سرما نخوره. وقتی برای موهای فر شدهاش ذوق میکرد و دائما سرش رو میبوسید. از اون جالبتر رفتارهای هیونکی بود. گاردش در مقابل مردی که هنوز یک هفته از دیدنش نمیگذشت پایین اومده بود. باهاش بازی میکرد و به حرفهاش میخندید. پسرک حساسش مشکلی با این قضیه که اون غریبه اونو به دستشویی ببره، حمومش کنه و بعد لباس یهش بپوشونه نداشت.
شنیده بود که بچهها به فرومون پدر و مادرشون ریاکشن نشون میدن ولی نمیدونست این فرضیه واقعیه یا مثل خیلی از حرفهای دیگه فقط خرافاته. یعنی ممکنه بوی چوب چانیول، این اعتماد رو تو دل بچه هم ایجاد کرده باشه؟ ممکن هیونکی بدون اینکه خودش بدونه، به فرومون پدرش واکنش نشون داده باشه؟
اینکه اون شب توی شهربازی بین اون همه آدم، بعد از گم شدنش هیونکی به چان نزدیک شده بود و کنارش مونده بود تصادفی بود یا بخاطر هرومونهای مرد بود؟ اینکه برای هرکاری که میخواستن بکنن از بک میپرسید دوست Ben 10 و الان یولی، هم همراهشون میره تصادفی بود؟ اینکه وقتی چان اون رو پسرم خطاب میکرد متعجب نمیشد، به هیونا صدا شدنش گیر نمیداد، از خوراکیش به اون هم تعارف میکرد همه تصادفی بودن؟
درست یا غلط دوست داشت طور دیگهایی فکر کنه. چان پدر هیونکی بود و پسرش هم به این مسئله واکنش نشون میداد.
دوباره نگاهی به خودش تو آیینه انداخت. کت شلوار سورمهایی با پیراهن مشکی و کراوات سورمهایی جلوهی ویژهایی بهش میداد. موهاش رو به اصرار چان بالا فرستاده بود و گیرایی چشمهاش با کمی خط چشم بیشتر شده بود. هنوز استرس داشت. هنوز نمیخواست تو اون جشن باشه. احساس میکرد قراره اتفاق بدی بیوفته.کاش چان قبول میکرد اون و هیونکی شب رو توی اتاق بمونن تا جشن تموم شه. اون فقط برای کمک به کیونگ و کای اومده بود و تا لحظهی آخر فکر میکرد چان از خیر معرفی اونها به همه گذشته. ولی نه... چان عملا میخواست اون کار رو انجام بده.
DU LIEST GERADE
The Type [ Completed ]
Fanfictionدو نفر که آشنا شدنشون یه حادثه، عاشق شدنشون یه اتفاق و جدا شدنشون یه فاجعه بود. دونفری که کنار هم بهترین، شادترین و جذابترین کاپل رو تشکیل میدادن و به دور از هم پر از نقص بودن. دو نفر که سالها پیش مسیرشون رو از هم جدا کردن. یکی برای تحصیل به آمریک...