با صدای گریهی آشنایی به سختی چشمهاش رو باز کرد. خستگی ذهتش مانع میشد سریعا متوجه اطراف و شرایطش باشه. با آرنج به پهلوی آلفای کنارش زد و با صدای گرفتهایی گفت:
_ چان... چانیول...ولی جوابی نگرفت. بچه همچنان گریه میکرد پس اینبار هوشیارتر ضربه زد و گفت:
_ چانیول... با توام... چان...بالاخره هوم کشیدهی چان رو شنید.
_ بچه گریه میکنه.
آلفا دوباره هومی گفت و حرکتی نکرد. تقریبا خوابش پریده بود و محکمتر به پهلوی مرد کوبید.
_ میگم بچه گریه میکنه... تا هیونکی رو هم بیدار نکرده پاشو.
بالاخره لای چشمش رو باز کرد و با صدای بم و گرفتهایی که اثر خواب عمیقش بود گفت:
+ تو که خودت بیداری... چرا منو بیدار کردی؟بک با چشم بسته و در حالیکه روی شکم خوابیده بود گفت:
_ امشب نوبت توئه. دیشب من بیدار شدم.کمی بعد بالاخره آلفا بلند شده و با چشمی نیمه بسته به سمت تخت بچه رفت. تونست صدای وسایل و تکون خوردن شیشه شیر رو بشنوه. سوهیون هنوز کوچیکتر از این بود که به فرومونها واکنش بده و عملا چانیول نمیتونست به راحتی هیونکی گریههاو بیقراریهاش رو آروم کنه.
+ خدای من... عالی شد.
سرش رو بلند کرد و با یک چشم باز و یک چشم بسته به آلفا نگاهی انداخت.
_ چیه؟ چیشده؟
+ پسرم در کثیفترین حالت خودشه. باید بشورمش.
چانیول که مشخصا خواب از سرش پریده بود، سوهیون رو با یک دست گرفته و با دست دیگه شیشهی شیر رو داخل دهنش نگه داشته بود. با دیدنشون لبخند زد.
+ تو چرا بیدار شدی؟ بخواب...
_ اینطور دیدنتون حس خوبی بهم میده...
حرفش لبخند به لبهای مرد آورد.
+ ساعت ۴ صبح از دیدنمون حس خوب میگیری؟
_ برای هیونکی هیچکس نبود که ساعت ۴ صبح بهم حس خوب بده.
باید ناراحت میشد اما نخواست با تغییر چهره و تغییر فرومونهاش شادی امگاش رو از بین ببره.
+ پس هر شب ساعت ۴ صبح بیدار میشم و سوهیون رو بغل میکنم تا حس خوبی از دیدنمون بگیری.
بکهیون خندید. دیگه خوابش نمیبرد و در سکوت به آلفایی نگاه میکرد که برای پسر داخل بغلش ترانهایی زمزمه میکرد. وقتی شیرش تموم شد پسرکش رو کاملا بغل کرد و بعد از برداشتن وسایل مورد نیاز به سمت در حمام حرکت کرد.
_ مطمعنی میتونی انجامش بدی؟ نیازی نیست من بیام؟
+ مشکلی نیست. بستن پوشک رو بلدم و نحوهی تمیز کردنش رو هم یادم دادی. تو بخواب، ما یکم دیگه میایم.
YOU ARE READING
The Type [ Completed ]
Fanfictionدو نفر که آشنا شدنشون یه حادثه، عاشق شدنشون یه اتفاق و جدا شدنشون یه فاجعه بود. دونفری که کنار هم بهترین، شادترین و جذابترین کاپل رو تشکیل میدادن و به دور از هم پر از نقص بودن. دو نفر که سالها پیش مسیرشون رو از هم جدا کردن. یکی برای تحصیل به آمریک...