یاس (۴)

2.7K 653 217
                                    

باورش نمیشد. با چشم‌های اشکی مقابل آیینه ایستاده بود و اون زخم زشت رو بررسی میکرد. اشک‌هاش پایین میریخت و به سختی خودش رو کنترل میکرد که هق هقش بیرون نره. چان همچنان به در میکوبید و ازش میخواست بیرون بیاد.

+ بکهیون... تا کی میخوای خودت رو اون تو حبس کنی؟ بیا بیرون تا درموردش حرف بزنیم.

اشک‌هاش با سرعت بیشتری گونه‌اش رو خیس میکرد. اون عوضی...
+ بکهیون... با اونجا بودنت چیزی عوض نمیشه.

با پشت دست اشک‌هاش رو پاک کرد. چطور میتونست اونقدر ریلکس باشه؟ چطور میتونست هربار به یه شکلی به زندگیش گند بزنه؟

چشمش که به اون زخم میخورد چونه‌اش میلرزید. نباید مثل دخترها اینطوری توی دستشویی میموند و گریه میکرد ولی... کار دیگه‌ایی از دستش برنمیومد. چطور حماقت کرده بود و کنترل کننده همراهش نداشت؟ اون پارک چانیول عوضی... چطور از شرایطش سو استفاده کرده بود و باهاش خوابیده بود؟

چان دوباره به در کوبید و انگار همون کافی بود تا منفجر بشه. با سرعت خودش رو به در رسوند و بازش کرد. باز شدن در و فرود اومدن مشتش توی صورت چان همزمان شد. اونقدر اون حرکت یکهویی و غیر منتظره بود که چان قدمی عقب گذاشت و اگر دستش رو ثانیه‌ی آخر به دیوار نمیگرفت، نقش زمین میشد.

بک با نفرت نگاهش میکرد. صورتش هنوز خیس بود و اشک‌های جدیدی جای قبلی‌ها رو میگرفتن.

چان دستش رو به چونه‌اش گرفته بود و فکش رو جا‌به جا میکرد. چیزی نمیگفت و فقط به چهره‌ی ملتهب بک زل میزد.

_ تو.... خیلی آشغالی.

اخمی کرد.

+ بشین. باید حرف بزنیم.

_ حرف بزنیم؟ چه حرفی میخوای بزنی؟ چی داری که بگی عوضی؟؟؟؟

صداش رو بالا برد و اصلا توجهی به اینکه داره با رئیسش حرف میزنه نداشت.

_ چطور... چطور تونستی اونکارو بکنی؟ چطور همچین گندی بهم زدی؟

چان چیزی نمیگفت. از لحظه‌ی اولی که به بک واقعیت رو گفته بود تا همین الان فقط به جیغ و دادهای بک و سکوت چان گذشته بود. چرا داشت اینقدر بزرگش میکرد؟ نباید از اینکه پدر بچه‌اش همون کسیه که مارکش کرده خوشحال میشد؟

+ بکهیون... گوش کن.

_ چطور تونستی اونکارو بکنی؟ چطور تونستی از وضعیتم سواستفاده کنی؟

+ طوری حرف نزن انگار این یه تجاوز کوفتی بوده؟ تو خودت خواستی...

_ من هیت بودم عوضی...

+ منم یه آلفایی بودم که بوی فرومون‌هات دیوونه‌اش کرده بود. توقع داشتی چیکار کنم؟

_ نباید... نباید بهم دست میزدی. نباید مثل همیشه عوضی میموندی و...

The Type [ Completed ]Where stories live. Discover now