چوب (۲)

2.4K 653 239
                                    

چشم‌هاش رو آروم باز کرد. سنگینی سرش به قدری بود که حس میکرد نمیتونه ذره‌ایی تکون بخوره. گلوش میسوخت و کمی داغی رو پشت پلک‌هاش حس میکرد. ذهن خسته‌اش نمیتونست اتفاقات اخیر رو مرور و پردازش کنه. سنگینی‌ایی رو روی سینه‌اش حس کرد و با بلند کردن سرش تونسست هیون‌کی رو ببینه که تو بغلش خواب بود و سرش رو روی سینه‌اش و بالای قلبش گذاشته بود.

لبخندی زد و دستش رو دور پسر پیچوند که متوجه سرم شد. سرم؟ اطراف رو نگاه کرد و تونست بفهمه که تو بیمارستانه. با چرخوندن سرش مینسوک رو دید که روی مبل کنار تخت توی خودش جمع شده و خواب بود.

اتاق خوب و تمیزی به نظر میرسید. اتاق خصوصی بود؟ اون که هیچوقت برای بیمارستان اومدن اتاق خصوصی نمیگرفت...

کم کم خاطراتش جون گرفتن و تونست به یاد بیاره. داشت استخر رو تمیز میکرد. هنوز یادش بود خیسی لباسش وقتی باد خنک میوزید چه لرزی رو به تنش مینداخت. بعدش چیشد؟

آخرین چیزی که یادش بود همون سرمای لعنتی و درد کشنده‌ی پهلوش بود‌. بعدش چی؟ چطور به اینجا اومده بود؟ تونسته بود کار رو تموم کنه؟ به قرار شبانه‌اش با پسرش رسیده بود؟ توی همین فکرها بود که صدای خوابالود مینسوک رو شنید.

+ عه... بیدار شدی؟

کمی خودش رو کش داد و خمیازه‌ی گنده‌ایی کشید.

_ سلام.

تنها چیزی بود که بک گفت. مینسوک لبخندی زد و سری تکون داد.

_ چیشده؟ چرا بیمارستانم؟

+ من باید ازت سوال کنم که... چرا باید رئیست بیارت بیمارستان؟

_ رئیسم؟

چشم‌هاش گرد شد.

_ چان منو آورد بیمارستان؟

+ و چرا چان رئیسته؟

آروم و با پچ پچ حرف میزدن تا مزاحمتی برای خواب اون پسرک که تو آغوش پدرش جمع شده بود بوجود نیارن.

_ صبر کن ببینم. اون آوردم بیمارستان؟ چرا؟

+ گفت لباسات خیس بوده و سرما خوردی. تمام دیشب رو داشتی تو تب میسوختی.

با بیتفاوتی گفت ولی نگاهش هنوز حسابگر روی بک بود.
پس کارش تموم نشده بود. چیشده بود؟ غش کرده؟ وقتی داشته کارش رو میکرده غش کرده؟ چه افتضاحی... بدتر از این نمیشه.

+ فکر نمیکردم اون مرد برگشته باشه. فکر نمیکردم بری و براش کار کنی. درواقع... اصلا فکر نمیکردم کافه داشته باشه.

_ کافه؟

+ پس چی؟ به چه عنوان داری کنارش کار میکنی؟

واییی... به مینسوک نگفته بود. نگفته بود که دیگه باریستا نه، بلکه خدمتکار خونه‌ی مردم شده. اونم نه هر مردمی... خونه‌ی اون مرد. پدر... هیون‌کی.

The Type [ Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora