تموم بود. همین امروز اون دختر رو میکشت و خیال خودشو راحت میکرد. البته که با اون کیم جونگین عوضی هم بعدا کار داشت. دقیقا زمانی که از آشپزخونه بیرون اومد اون دختر عوضی رو دید که با فاصلهی خیلی خیلی کم از کای ایستاده بود و زر زر میکرد.
اخمهای کای که تو هم رفت و خودش رو عقب کشید دختر جلوتر رفت و درواقع... داشت خودشو بهش میمالید. مطمئنا باید حساب اون دختر رو میرسید پس هرچی دستش بود رو زمین انداخت و به سمت دختر رفت.
به بازوش چنگ زد و کنارش کشید و با صدای بلندی گفت:
_ هرچی من هیچی نمیگم تو دیگه داری شورشو درمیاری...و شارلوت که اصلا توقع اون اتفاقا و عقب هول داده شدن رو نداشت تعادلش رو از دست داد و زمین افتاد. و خب... گوشیش هم که کار ترجمه رو انجام میداد به قسمتی کمی دورتر از خودش پرت شد.
+ کیونگ...
کای بود که با چشمهای گرد شده صداش میکرد.
_ چه زری در گوشت میزد که هیچ غلطی نمیکردی؟
+ کیونگ صبر کن.
_ میدونستم عوضیه ولی تو که آشغالتر از آب...
و حرفش تموم نشد چون شارلوت بهش حمله کرد و یقهی لباسش رو کشید. مثل وحشیا چنگ مینداخت و همین کار رو برای کیونگ سختتر میکرد. کای که هنوز شوکه بود و دقیقا نمیدونست چطور اونقدر سریع همهی اون اتفاقا افتاده با دهن باز و نگاه گیج وایساده بود و گاز گرفته شدن دست دختر توسط کیونگ نگاه میکرد.
باورش نمیشد دوست پسرش همچین ساید خشن و جذابی هم داره. برای بار هزارم دوباره عاشقش شد و با لبخند وایساد تا دعوای اون دو نفر رو ببینه. کیونگ خوب از پس اون دختر برمیومد. فقط وقتی اوضاع یکم حساس شد تصمیم گرفت جلو بره.
صدای کریس به خودش آوردش که با عجله به اون سمت میومد و پرسید
# چه خبر شده؟
+ نمی... نمیدونم. من داشتم باهاش حرف میزدم که...
و صدای جیغ بنفش دختر حرفش رو قطع کرد. کیونگ سرش رو به دیوار کوبیده بود و شارلوت جای اینکه گیج بشه جری تر شد و به کیونگ حمله کرد. اینبار اون کسی بود که سر کیونگ رو به دیوار میکوبید.
_ میشه من... از پس جندهایی مثل تو... برنیام؟
با اینکه میدونست اون دختر چیزی از حرفهاش نمیفهمه ولی نمیتونست جلوی زبونش رو بگیره.
× من میدونم... با تو عوضی... چیکار کنم. آییی....
شارلوت هم زیر لب فحش میداد و حرفهایی میزد که هیچکس متوجهش نمیشد. اصلا عقب نشینی نمیکرد. شاید به نظر اینطور میومد که چون دختره نمیتونه از پس خودش بربیاد ولی شارلوت کاملا مخالف این بود. تا میتونست میزد و جواب گازهای کیونگ رو با لگد و چنگ انداختن میداد. فقط یک کلمه به اون پسر گفته بود بخاطر جذابیتش حیفه که وقتش رو کنار این سگ وحشی بگذرونه و این آشغال اینطور بهش حمله کرده بود؟ حسابش رو میرسید. اول حساب چان بعد حساب این عوضی رو میرسید.
YOU ARE READING
The Type [ Completed ]
Fanfictionدو نفر که آشنا شدنشون یه حادثه، عاشق شدنشون یه اتفاق و جدا شدنشون یه فاجعه بود. دونفری که کنار هم بهترین، شادترین و جذابترین کاپل رو تشکیل میدادن و به دور از هم پر از نقص بودن. دو نفر که سالها پیش مسیرشون رو از هم جدا کردن. یکی برای تحصیل به آمریک...