+ آره آره الان اومد.
و نگاهش به صفحهی مانیتور خیره موند. تائو سعی میکرد اطلاعات جدیدی که اون پسر ارسال کرده با فایلهای داخل دیتا بیس ادارهی پلیس مقایسه کنه. مطمعنا کمی زمان میبرد.
چانیول کنارش نشسته بود و با ضرب گرفتن پاش سعی میکرد استرسش رو مخفی کنه. هرچند که اصلا موفق هم نبود. به حرکت دستهای مرد روی کیبورد و بالا و پایین اسکرول کردنش، استرس تازهایی به زیر پوستش میدوید. کمی دیگه هم در سکوت گذشت و در آخر چانیول گفت:
+ چیشد؟ اصل شکایت نامهاست؟تائو جوابی نداد. سخت مشغول بررسی بود. مطمعن بود کمی دیگه بگذره، از نگرانی کارش به جویدن ناخن میرسه. و یا جویدن پوست لبی که تا الان هم نصفش رو از بین برده بود سوالش رو دوباره تکرار کرد:
+ خودشه؟ یا باز هم میخوان عوضی بازی در بیارن؟بالاخره تائو جواب داد:
_ با توجه به این چیزی که وکیلت فرستاده به نظر میاد اصل باشه ولی... این جالبه که چطور ادارهی پلیس اصل شکایت نامه رو بهشون تحویل داده؟چشمهاش گرد شد.
+ چی؟
_ عموما اینطور نیست که یک نفر بیاد و بگه میخوام شکایتم رو پس بگیرم و سریعا فردای همون روز تمام مدارک پاک و یا سوزونده بشه. از نظر قانونی باید یک راه طولانی رو طی کنی.
+ چه راهی؟
_ باید از طرف فدرال تصویب بشه. که اون هم کمی زمان میبره.
+ یعنی... میگی اصل نیستن؟
_ اصل هستن ولی اینکه اصل باشن و اینقدر سریع در اختیارشون قرار گرفته خیلی عجیبه.
نمیخواست به چیز دیگهایی فکر کنه. به اینکه احتمالا اون خانواده چه جایگاه ویژهایی در ایالات متحده داشتن که بدون کوچکترین سختی در اسرع وقت کارهاشون انجام میشه نباید فکر میکرد. دیگه اهمیتی نداشت. قرار بود برای همیشه از اون فضا و اون آدمها دور بشه.
+ داریم درمورد خانوادهی میشل صحبت میکنیم. اونا با پول هرکاری میکنن. حتی همینجا هم با پول یه شوی مسخره راه انداختن و برای دستگیر کردن من اومدن.
تائو سری به نشانهی فهمیدن تکون داد.
_ با خانوادهی خطرناکی در ارتباط بودی پارک. جالبه جون سالم به در بردی.
+ جون سالم منظورت، یک اعصاب ویران و کمردردهای شدید و کشنده که نیست؟ و یا حتی امگایی که بارها برای ترک کردنم وسیله جمع کرده و ترس از دست ندادنشون برای یک ثانیه هم تنهام نذاشته.
درکی از حرفهاش نداشت. و نمیخواست بیدلیل وارد زندگی شخصی اون مرد بشه پس گفت:
_ به هرحال این اصل شکایته. از وکیلت بخواه که بهشون بگه همین الان باید اطلاعات از داخل سایت هم به قسمت تمام شده منتقل بشه. تمام اظهارات شاهدین هم بگیره و اونها هم پاک بشه. حکم دادگاه باید باطل بشه و تا زمانی که به اسمت یک پرونده هست، راضی نشو که باهاشون موافقت کنی و یا کاری طبق خواستهاشون انجام بدی.
YOU ARE READING
The Type [ Completed ]
Fanfictionدو نفر که آشنا شدنشون یه حادثه، عاشق شدنشون یه اتفاق و جدا شدنشون یه فاجعه بود. دونفری که کنار هم بهترین، شادترین و جذابترین کاپل رو تشکیل میدادن و به دور از هم پر از نقص بودن. دو نفر که سالها پیش مسیرشون رو از هم جدا کردن. یکی برای تحصیل به آمریک...