وانیل (۱)

2K 490 104
                                    

+ به نظر من که باید اسمشو کی‌هیون بذاری. هم به هیون‌کی میاد و هم دوباره خودخواهانه، بکهیون داخلش حضور داره‌.

چشمی برای پسری که روی مبل ولو شده بود و با گوشیش بازی میکرد چرخوند و جوابی نداد‌.

+ البته اگر آدم باشی و اون وجدان نداشتت مقدار خیلی خیلی کمی به درد بیاد، میتونی اسمشو یول‌هی، بیول، چان‌هی، چان‌هو، چان‌ها و یه چیزی تو این مایه‌ها بذاری. البته ک بعید میدونم تو اینکارو بکنی. مگه اینکه خود چان وادارت کنه.

بازهم جوابی نداد. از اول صبح لوهان عزمش رو جزم کرده بود روی اعصابش پیاده‌روی کنه و دائم اسم‌های عجیب غریب پیشنهاد میداد. داشت اسم پیشنهاد میداد. برای بچه‌ایی که هنوز با وجودش کنار نیومده بود. برای بچه‌ایی که هنوز نمیدونست میخواد نگهش داره یا نه. الان... اصلا نمیتونست درست فکر کنه و تصمیم بگیره.

بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت تا چیزی برای صبحانه‌ی پسرش آماده کنه. دیشب هیون‌کی کمی بدعنق شده بود و دائم بهانه‌ی بابا یولیش رو میگرفت. میگفت نمیخواد بازی کنه و بهتره برگردن به اون خونه. آبنبات، شکلات، وعده‌ی جایزه‌ی پایان بازی هم اثر نکرد و پسرک اونقدر اشک ریخت تا خوابش برد و هیچ دوست نداشت دوباره امروزشون رو هم با گریه و زاری بچه‌اش شروع کنه. دوباره صدای لوهان رو شنید که میگفت:
+ احساس میکنم این یکی دیگه دختر باشه. وای به حالت و وای به حالش اگر بهم بگه عمو یا اسممو کوتاه کنه. میدونی که از دختر بچه‌های لوس متنفرم.

کاش میتونست بگه نه قراره این بچه دنیا بیاد و نه قراره رابشطون اونقدر طولانی باشه که بچه‌هاش درگیر این باشن که عمو صداش بزنن یا نه. با مرور حرف‌هاش و رسیدن به کلمه‌ی بچه‌هاش اخم‌هاش تو هم شد. داشت دیوونه میشد. اون فقط یه بچه داشت و اونم هیون‌کی بود. بهتر بود همینطور نگهش داره.

نیازی به اجازه نبود چون همین امروز صبح از سهون اجازه گرفته بود که میتونه برای خودش و هیون‌کی غذایی درست کنه یا نه و اون مرد هم با روی باز موافقت کرده بود. پس با راحتی در یخچال رو باز کرد و سرکی کشید.

خسته بود و اون خوراکی‌ها با بسته‌بندی‌های رنگارنشون که مرتب داخل یخچال چیده شده بودن هم نمیتونست به وجدش بیاره. تمام شب قبل رو فکر کرده بود. به اینکه باید چیکار کنه و چه تصمیمی بگیره. و فقط به یک نقطه رسید.

یک شروع دوباره‌.

باید از اول شروع میکرد. سریعا باید به دنبال خونه و بعد هم کار میگشت. بعدش با یه متخصص درمورد راه‌های از بین بردن جنین مشورت میکرد و اینطوری دوباره شروع میکردن به زندگی کردن. بدون اثری از آدم‌های دروغگو پسرش رو بزرگ میکرد. میدونست نمیتونه تا ابد از چانیول فرار کنه ولی مقاومت میکرد. اگر میدیدش بهش میگفت نمیخواد به هم برگردن و نمیخواد با پسرش رابطه‌ایی داشته باشه. ازش میخواست ولشون کنه و دست از سرشون برداره. هرچقدر سخت، ولی هیون‌کی هم بالاخره کنار میومد و اون مرد فراموش میشد. همونطور که بقیه حضور خودش رو فراموش میکردن و هیچکس هیچ‌چیز بهش نمیگفت.

The Type [ Completed ]Where stories live. Discover now