دریا پایانی

2.1K 470 119
                                    

سلام به همگی
یه چپتر خیلی طولانی اینجاست
امیدوارم دوستش داشته باشید و از خوندنش لذت ببرید
اگر دوستش دارید ووت و نظر رو فراموش نکنین
منتظر خوندن نظراتتون هستم 😇❤

آیدی چنل:

Its_TheShadow

*******************

اصلا نمیتونست ذره‌ایی احساس عذاب وجدان داشته باشه. یعنی... خب اینکه بچه‌ی اون دختر از بین رفته بود کمی متاثرش میکرد ولی نمیخواست و نمیتونست ذره‌ایی برای شارلوت دل بسوزونه. اینطوری به نفع اون بچه هم شده بود. قرار نبود پا تو دنیایی بذاره که مادرش فقط حیله‌گری و دروغ یادش بده و پدرش از پشت خنجر زدن رو. شاید اینطوری اون دختر هم یاد میگرفت که نتیجه‌ی کارها و تصمیماتی که میگیریم، قبل از همه زندگی خودمون رو تحت تاثیر قرار میده. نمیشه تو زندگی بقیه آتیش روشن کنی و توقع آرامش تو زندگی خودت رو داشته باشی.

شاید اگر کمی، فقط کمی شرارت به خرج نمیداد الان اون بچه هم از بین نمیرفت. دلش برای اون بچه بیشتر از همه میسوخت. نیومده مادر و پدر مزخرفی نصیبش شده و الان هم بخاطر همون آدم‌ها فرصت زندگی رو از دست داده بود.
با صدای بسته شدن در به خودش اومد و نگاهش رو به آلفایی که با بالا تنه‌ی برهنه از حمام بیرون میومد داد.
جونگین که بعد از دوش سری و سیری که گرفت احساس بهتری داشت با حوله‌ی کوچیکی موهاش رو خشک و زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد.

+ اونا رو چرا جمع میکنی؟ گفتم که خودم میام کمکت.

با دیدن کیونگ که مشغول جا دادن لباس‌هاشون داخل چمدون‌های مقابلش بود گفت و به سمتش رفت.

_ زیاد نیستن. خودم انجامشون میدم.

+ دیشب تا دیروقت هم داشتی جمع میکردی‌. بذار بقیه‌اش رو من انجام بدم.

_ تو مگه نباید بری هتل؟

جونگین نگاهی به ساعت اتاقشون کرد و گفت:
+ تا رفتنم دو ساعت مونده.

و تیشرتی رو از چمدون مقابلش درآورد و پوشید. هفته‌ی دیگه میتونستن سوییتشون رو تحویل بگیرن و کیونگ دو روزی میشد که جمع کردن وسایل رو شروع کرده بود. بخاطر درگیری‌هایی که به تازگی داشتن نمیتونست خیلی زیاد با امگاش وقت بگذرونه ولی برای امشب برنامه‌هایی داشت. به دروغ گفته بود برای کار به هتل میره ولی برنامه‌اش ترتیب دادن یک شام دو نفره تو رستوران مورد علاقه‌ی کیونگ بود.

_ بری کی برمیگردی؟

+ چطور؟ کاری داری؟

کیونگ شونه‌ایی بالا انداخت و با بیخیالی گفت:
_ همینطوری پرسیدم. میخوام با لوهان برم بیرون. گفتم از قبلش بهت بگم.

چشم‌هاش گرد شد.

+ با کی؟

_ لوهان. همونی که باهاش حرف زدی و گوشی شارلوت رو...

The Type [ Completed ]Where stories live. Discover now