رُز (۲)

2.7K 611 237
                                    

نور پشت چشم‌هاش بهش میفهموند صبح شده. ولی چرا ساعتش زنگ نزده بود؟ ممکن بود دیرش بشه و دوباره اون پارک عوضی بحث شکایت ازش رو پیش بکشه.

به سختی یکی از چشم‌هاش رو باز کرد. سوزش معده‌اش قبل از نور شدید صبح اذیتش کرد. گرسنه‌اش بود. چشم دیگه‌اش رو باز کرد و وقتی به نور عادت کرد دنبال هیون‌کی روی تخت گشت. پشت به اون و با فاصله‌ی خیلی دورتر خوابیده بود. دست دراز کرد تا پسرش رو تو بغلش بکشه که همون موقع متوجه دستی شد که دور پسرش پیچیده بود.

با فکر اینکه مینسوک شب قبل رو اینجا خوابیده و به تختشون اومده عصبی و پریشون روی تخت نشست و خواست بیدارش کنه که با چیزی که دید روح از تنش جدا شد. به چشم‌هاش بخاطر چیزی که میدیدن اعتماد نداشت. دستش رو جلوی دهنش گرفت تا از ترس، هیجان، شوکه و متعجب بودن جیغ نزنه و پسرش رو اول صبح بدعنق نکنه.
هیون‌کی سرش رو تو سینه‌ی چانیول برده بود در حالیکه یکی از بازوهای چان زیر سرش بود و دست دیگه‌اش دور بدنش پیچیده شده بود.

طوری صمیمی و راحت خوابیده بودن انگار سال‌ها بود بجز این حالت تو هیچ حالت دیگه‌ایی خوابشون نمیبرد. در عرض یک ثانیه افکار زیادی از سرش گذشت که حتی نمیتونست همشون رو متوجه بشه.

فقط یک فکر بود که با هایلایت قرمز جلوی مغزش چشمک میزد

پسرش، چان رو دیده بود.

هنوز کاملا این واقعیت رو که چان از وجود هیون‌کی خبر داره رو درک و هضم نکرده بود و این دیگه زیادی بود. سکته کردن چطوری بود؟ مطمعن بود ضربان قلبش الان اونقدر بالا هست که هرلحظه ممکنه از زدن بایسته و سکته کنه.
بلند شد و از تخت فاصله گرفت. دستش رو روی سینه‌اش گذاشت تا کوبیدن وحشیانه‌ی قلبش رو کنترل کنه ولی فایده‌ایی نداشت. داشت دیوونه میشد. اون مرد آخر با کارهاش دیوونه‌اش میکرد‌. اینجا چه غلطی میکرد؟ به چه اجازه‌ایی به خونش اومده بود؟ به چه حقی روی تختش و کنار پسرش خوابیده بود؟ اصلا به چه دلیل کوفتی‌ایی خودش رو به هیون‌کی نشون داده بود؟

با حس کردن فرومون‌های شدید و نگرانی چشم‌هاش رو باز کرد. گیج بود و نمیدونست به چه دلیلی باید این وقت صبح کسی همچین فرومونی از خودش آزاد کنه؟

چشم‌هاش رو به سختی باز کرد و با گردن کشیدن جای خالی بک رو روی تخت دید. کمی طول کشید تا متوجه هیون‌کی تو بغلش بشه. پسرش با دهن نیمه باز روی بازوش خواب بود و این کیوت‌ترین و قشنگ‌ترین صحنه‌ایی بود که میتونست ببینه.

دوباره بوی شدید و اینبار خطرناکی رو حس کرد. سرش رو تکون داد و بک رو دید که با چهره‌ایی قرمز و دستی روی قلبش داشت با وحشتناک‌ترین اخم ممکن نگاهشون میکرد. خب... میتونست بفهمه برای چی تا اون حد عصبیه.
بک به سختی صداش رو کنترل کرد و برای بیدار نکردن پسرش آروم لب زد

The Type [ Completed ]Where stories live. Discover now