خاک (۳)

1.8K 485 109
                                    

عمارت پارک معمولا ساکت بود. صداهای بلندی داخلش شنیده نمیشد و همه‌ی افراد سعی میکردن با آرامش کارهاشون رو جلو ببرن. روزها به خوبی به شب میرسید و شب‌ها هم در آرامش صبح میشدن. فقط از زمان ورود مهمان جدید و ناخوانده‌ایی که از بدو ورودش چشم تمامی کارکنان اون خونه به دنبالش میرفت و صدای پچ‌پچ فضا رو پر میکرد، این روتین همیشگی بهم خورده بود

همه لازم نبود انگلیسی بلد باشن تا بفهمن خانم پارک سر چه مسئله‌ایی با اون دختر دعوا میکنه. اسم پارک چانیول، بین مکالماتشون زیاد شنیده میشد. طبق خبری که شنیده بودن، تنها پسر خانواده‌ی پارک به زودی در آمریکا ازدواج میکنه، میتونستن بفهمن احتمال خیلی زیاد اون دختر، عروس آینده‌ی خانواده‌ی پارکه. فقط هیچکس نمیتونست علت دعواها و داد و بیدادهای ناتموم اون دو زن رو بفهمه.

اون عمارت آروم، تبدیل به میدون جنگ شده بود. یک روز خانم پارک دعوا میکرد یک روز دختر بزرگش صداش رو بالا میبرد، یک روز اون دختر با هق هق جملاتی رو میگفت که هیچکس ازش سر در نمیاورد و در آخر، وقتی آقای پارک صداش رو بالا برد همه میتونستن بفهمن چه طوفان بزرگی در راهه‌.

همین امروز صبح بود که خانم پارک با داد و بیداد خبر ناپدید شدن عروس پر سر و صداشون رو میداد و یورا با یک تماس، خودش رو به خونه‌ی پدرش رسوند. داد و بیدادها آقای پارک رو هم مطلع کرد و کمی بعد صدای مرد هم توی سالن بزرگ خونه میپیچید. این وضع تا همین الان که پارک چانیول هم اومده بود ادامه داشت.

خانواده‌ی چهار نفره‌ی پارک دور هم جمع شده بودن و ناراحتی و کلافگی از چهره‌ی همه مشخص بود. دوباره صدای آقای پارک بالا رفت و گفت:
× این چه وضعیت مسخره‌ایه پارک چانیول؟ این چه گندیه که راه انداختی؟

چان سرش پایین و بین دست‌هاش بود. عصبی و ناراحت، نمیدونست جواب پدرش رو باید چی بده.

آقای پارک به سمت همسرش که با فاصله روی مبل دیگه‌ایی نشسته بود رفت و گفت:
× و تو... تو چرا نگفتی؟ چرا من نباید بفهمن تو خونه و زندگیم چی میگذره؟ اون دختر رو برداشتی آوردی اینجا گفتی نامزد چانه و دعواش شده، چیزی نگفتم. درمورد حال بدش پرسیدم و گفتی کمی بیماره باز چیزی نگفتم. این دیگه چه مسخره بازی‌اییه؟ چرا اونی که هیچی از اتفاقاتی که تو این خونه میوفته خبر نداره منم؟

همسرش جوابی نداد و فقط با اخم سر چرخوند.

× و تو... این قضیه‌ی شکایت چیه؟ این بدهی‌هایی که به اسمت هست چیه؟ این...

و قدمی جلو گذاشت و آیپد بزرگش رو مقابل چهره‌ی چان گرفت و گفت:
× این تحت تعقیب قضایی که اینجا نوشته چیه؟ چه‌ گندی بالا آوردی که این پیام برامون اومده؟ چه غلطی کردی که ازت شکایت کردن؟

چان نمیخواست توضیح بده. الان توانش رو نداشت. از بدو ورودش صدای داد و بیداد شنیده بود و گوش‌هاش درد میکرد. نمیتونست دوباره ادامه بده.

The Type [ Completed ]Where stories live. Discover now