یاس پایانی

2.3K 504 160
                                    

سلام به همگی
یک پارت طولانی اینجاست
ووت و نظر رو فراموش نکنین و امیدوارم دوستش داشته باشید🦋💜💫

********************

× چرا بابا بیدار نمیشه؟

دوباره و برای بار خدا میدونست چندم اون سوال رو تکرار کرد و چانیول یک قدم دیگه به گریه کردن نزدیک شد. صبح با تکون‌هایی که به شونه‌اش داده میشد و صدای پسرش که اعلام‌ میکرد گشنشه بیدار شده بود و وقتی میخواست با چشم‌هایی که هنوز بخاطر خستگی و خواب سنگین بودن به سمت آشپزخانه بره تا چیزی درست کنه هیون‌کی گفت خودش نه و بِل گرسنه‌است.

بعد از غذا دادن به سگ برگشت تا کمی بخوابه که اینبار هیون‌کی جیش داشتن رو بهانه کرد. سعی میکرد قلاده‌ی بِل رو پیدا کنه و برای دستشویی بیرونش ببره که اینبار هیون‌کی گفت بِل نه و خودش جیش داره‌. وقتی که پسرش رو از دستشویی بیرون آورد خواسته و ناخواسته خوابش کاملا پریده بود و مشغول درست کردن صبحانه شد. اما اینبار هیون‌کی تنهاش گذاشت و به اتاق و کنار بک برگشت.

شب خوبی رو نگذرونده بود. از بعد از بحثی که داشتن و از حال رفتن بک، تا مدت‌ها نتونست چشم‌هاش رو روی هم بذاره. مسائل زیادی برای فکر کردن داشت به خصوص که برگشتن نظر امگا و مخالفتش برای از بین بردن بچه هم اضافه شده بود. شارلوت، مادرش، برنامه‌هایی که داشتن، آقای میشل، این پرونده و شکایتی که هر روز یک مسئله‌ی عجیب ازش بیرون میومد...‌ همه و همه برای فعال نگه داشتن مغزش تا ساعت‌ها دست به دست هم داده و خواب رو از چشم‌هاش گرفته بودن.

فقط کمی چشم‌هاش گرم شده بود که با گریه‌ی هیون‌کی دوباره بازشون کرد. اول فکر میکرد خواب بد دیده اما وقتی چشم‌های پسرش رو کاملا باز دید به سمتش رفت. هیون‌کی به پهلوش دست میکشید و دائما تکرار میکرد درد. بعد از فهمیدن شرایط و احتمال اینکه دوباره کلیه‌ی پسرش به درد افتاده نمیدونست باید چه کاری انجام بده. بکهیون تو شرایطی نبود که کمکی کنه و مطمعنا هم بیدار نمیشد. ناچار هیون‌کی رو برداشت و نصف شب به بیمارستان رفتن. به گفته‌ی دکتر بخاطر سرما زدن به پهلوش و گرفتگی عضلات، اون درد شکل گرفته و تو اون لحظه فقط تونست لوهان رو به بار فحش ببنده. اگر بخاطر اون نبود که به احمقانه‌ترین روش سگ بیچاره رو نشوره، الان هیون‌کی هم این مشکل رو نداشت. بعد از گرفتن داروها و پماد مخصوص شل کننده‌ش عضلات به سمت خونه برگشت و در مسیر، هیون‌کی رو صندلی مخصوصش خوابش برد. نزدیک‌های ساعت ۵ صبح بود که پسرش رو کنار بک روی تخت گذاشت و خودش هم تونست دراز بکشه.

و سه ساعت بعد دوباره هیون‌کی بیدار باش اعلام کرد و مجبور شد قید خوابیدن رو بطور کامل بزنه. بعد از اینکه صبحانه آماده شد به اتاق برگشت تا پسرش رو صدا کنه.

+ صبحانه حاضره بابا. بیا بریم بخوریم.

× چرا بابا بیدار نمیشه؟

The Type [ Completed ]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt