part 1

5K 385 40
                                    


نمی دونم چرا برای بقیه یه دفعه نامرئی شدم...
تو این چند ماه تمام فکرم شده این، آخه چرا مگه باهاشون چیکار کردم
باز این بغض . . ‌.

خسته شدم، خسته
بسه دیگه نمیتونم
توی این خونه که فقط من بودم و صدای هق هق هام داشت خفم می‌کرد

امروز روز استراحتمون بود و کلی برنامه ریخته بودم واسه هممون ولی بقیه بدون این که به من بگن ازصبح رفتن خوش گذرونی و گردش فقط بایه پیام بهم گفتن دیر میان

هوووف اشکامو پاک کردم و بلند شدم سمت اتاقم رفتم هنوز اول شب بود آهی کشیدم
یه یه تیشرت سفید و باشلوار مشکی پوشیدم و از خونه زدم بیرون

ً

آروم قدم میزدم و فکرم مدام پیش بقیه بود و چراااا های زیاد
با ریختن قطره های بارون، به خودم اومدم کنار رود هان بودم حتی متوجه نشدم کی رسیدم

بارون شدت گرفت نکنه اونم دلش پره
نکنه اونم مثل من غمگینه
باز اون سنگینی بزرگ رو قلبم اون بغض لعنتی که این چند ماه ول کن من نیست داره اذیتم میکنه
حتی نفهمیدم کی چشمام پرو خالی میشن

ساعت ها گذشت من بودم و بارونی که همراهیم می‌کرد

خسته از همه چیز رو به آسمون با صدایه آرومی لب زدم

جیمین :چرا هان مگه من چیکار کردم بسه دیگه، بسته ، کافی نیست این همه عذاب ،دیگه نمیکشم نمی تونم ،من فقط عاشقشون شدم می دونم اشتباهه خیلی ،اگه بفهمن ازم متنفر میشن ، به هم به چشم یه منحرف یا بیمار یا یه عوضی که به هیونگاش و دونسونگاش چشم داره میبینن، فقط واسه این که پیششون باشم پارو قلبم گذاشتم و نزاشتم چیزی بفهمن من فقط می خواستم کنارشون باشم ببینمشون عطر شون رو حس کنم لبخنداشون رو ببینم و صداهاشون رو بشنون من به این ها راضیم ولی ...

نفس عمیقی کشیدم کافی بود حداقل واسه‌ی امروز

باید میرفتم خونه صبح فیلم برداری داریم ولی حوصله اون خوابگاه خفه کننده رو ندارم
پس راه خونه خودم رو پیش گرفتم.

رمزو زدم ، وارد شدنم مساوی یخ بستنم شد
واااو اینجا چرا انقدر سرده
سریع درجه گرمایشی رو زیاد کردم

دوش کوتاهی گرفتم و سعی کردم با زدن کرم و یکم میکاپ سبک، بیحالیی و رنگ پریدگی و قرمزی دور چشمم رو بگیرم
با برداشتن یکی از ریموت ماشین ها از خونه در اومدم و سوار شدم، پیش به سوی کمپانی
یه نگاه به ساعت کردم
وااااو عالی شد دیر کردم

مطمعنم قراره منو بکشن ولی شاید از این طریق یه مکالمه ای با اعضا داشته باشم با این فکر قند تو دلم آب شد.

وقتی از آسانسور پیاده شدم می تونستم صدای اعضا بشنوم پس سریع تر راه رفتم همین که درو باز کردم سکوت آزار دهنده ای ایجاد شد و همه با اخم بهم نگاه می کردن با صدا شدنم به طرفی برگشتم

یونگی:پارک جیمین این دیگه چه وضعشه دوساعته منتظر تو هستیم
جین :حتی جواب تماس های مِنِجِر(دستیار ) رو هم ندادی

مضطرب و دست پاچه سریع تعظيم کردم

جیم: معذرت می خوام واقعا حواسم به ساعت نبود گوشیم رو دیروز ‌تو کمپانی جا گذاشته بودم

نامجون هیونگ بی اهمییت سری تکون داد و گفت برم حاضر شم

حتی نپرسیدن دیروز چیکار کردم یا چرا شب بیرون بودم یعنی نگرانمم نشد حتی زنگ هم نزدن

تا چند ماه پیش که لحظه به لحظه زندگیم رو باید می دونستن اگه بی اشتها بودم به زور به هم غذا می خورندن ولی الان حتی کنارمم نمیشنن که بدونن حتی غذا هم نمی خورم

آهی کشیدم یعنی من کاری کردم

چرا باید یه دفعه ازم متنفر بشن با حرس اشکامو پاک کردم و به طرف اتاق گریم رفتم باید قوی باشی جیمین مجبوری قوی باشی

_________________________________

امیدوارم لذت ببرین
ممنونم💜
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕

امیدوارم لذت ببرینممنونم💜💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیمینی زیر بارون 🥺

عشق پنهانWhere stories live. Discover now