part 28

2.5K 274 117
                                    

ویو اعضا



با ورودشون به خونه یونگی مستقیما وارد آشپزخونه شد و با برداشتن بطری مشروب شروع به نوشیدنش کرد تا حال مزخرفی که داشت رو کمی آروم کنه

نامجون آروم کنار یونگی نشست و بطری رو از دست یونگی گرفت و با آرامش لب زد

نامجون: می دونی که باید هشیار باشی

یونگی سری تکون داد و نگاهی به اعضا که با استرس جلوی در آشپزخونه ایستاده بودن کرد

با شنیدن صدای زنگ در نفس تو سینه همشون حبس شد

نامجون :فقط آروم باشید و کار اشتباهی نکنید

از جاش بلند شد و سمت در قدم برداشت
دستش روی دستگیره گذاشت
نفس عمیقی کشید و بعد از مکث کوتاهی در رو باز کرد که چهره بشاش منجر سو نمایان شد

منجر سو: اوووو نامجون شی همین طوری می خوای وایستی دعوتم نمی کنی داخل ؟!

نامجون بدون گفتن چیزی کنار رفت که منجر خندان وارد خونه شد و سمت  سالن رفت و با دیدن اعضا که روی مبل نشستن اعلام حضور کرد

منجر سو : من اومدددددم پسرااااا

با جواب نگرفتنش چشمی چرخوند

نامجون: منجر سو احتملا یکم دیگه جیمین میرسه بهتر نیست زود تر بدین و برین
منجر سو: اوه درسته می خواستم اونم ببینم ولی خوب کار دارم نمی تونم زیاد بمونم

نامجون سری تکون داد و منتظر با سو نگاه کرد که بطری کوچیکی که شبیه سرنگ بود رو از جیبش بیرون کشید روی میز گذاشت
اعضا با دیدن نصف بودن بطری ترسیده از جاشون بلند شدن
نامجون تا خواست چیزی بگه که جیهوپ پیش دستی کرد

جیهوپ: منجر سو چ...چرا نصفه ؟
سو دستش رو به حالت فک کردن رو چونش گذاشت و سرش رو کمی کج کرد

منجر سو: چرا نصفه ؟ اوه... به نظرت چرا ؟

نیم نگاهی به یونگی انداخت و با نیشخندی لب زد

منجر سو: وقتی کاری رو نصفه انجام میدین پس نباید انتظار دیگه داشته باشین نه ...نه یونگی شی ؟

یونگی با ترسی که می شد واضح تویه چهرش دیدی لب زد
یونگی: سو من ...معذرت می خوام دفعه بعدی هر چی بگی رو کامل میگم لطفا بقیش هم بده

سو نوچ نوچ کنان  نگاهی به ساعتش کرد

جین: خواهش میکنم اگه نصف باشه ممکنه جیمین چیزیش بشه

سو هیسترک طور شروع کرد به خندیدن

منجر سو : هوووم نگران نباشید نمیمیره یا شایدم بمیره اصلا به من چه

با لذت نگاهی به چهره ترسیده اعضا کرد کوتاه خندید

منجر سو: من دیگه میرم فعلااااا

عشق پنهانWhere stories live. Discover now