جیمین ویو
نمی دونم چرا وقتی جین گفت باشه
تپش های قلبم رو دور تند رفت
یه حس عجیبی دارم
انگار که اون ریشه های نیمه خشکم ، با وجود اینکه تا به الان با کلی سختی و خراش هایی که بهش وارد شده به زور خودش رو محکم و استوار نگه داشته بود رو یه نفر با شدت از خاک بکشه بیرون ولی نه برای از بین رفتنشون برای بها دادن بهشون برای تشویق به اینکه هنوزم زندست و میتونه توی یه گلدون بزرگ تر عمرش طولانی تر بشه ولی برای این کار باید صبر کنه ، صبر کنه تا به اون خاک عادت کنه
من هم باید صبر کنم تا ببینم زمان و تقدیر چی رو برام رقم زده
از استرس چیزی که قراره بشنوم لبمو به دندون گرفتم و اونقدر فشارش دادم که احتملا یکم دیگه لبم پاره بشه
نامجون: قبل از هر چیزی اول اون لبای بیچاره ول کن
آروم فشار دندون هامو کم کردم و ولش کردم و لیسی به لبم زدم
منتظر بودم ...
منتظر بودم تا حقایقی بشنوم که برای قلب شکسته و رنجونم برای خوب شدن باشه
جیهوپ : خوب من اول شروع میکنم .... آح واقعا نمی دونم از کجا باید بگم .... نمیشه گفت کی قلبم رو بهت دادم ولی ... یادمه کِی اون گرمی خوشایند رو حس کردم
سنگینی نگاهش باعث شد سرمو بالا ببرم و بهش نگاه کنم
جیهوپ: یه روز بهم گفتن باید از ایستگاه قطار یه کارآموز جدید رو بیارم ... یه پسر که دقیقا شبیه موچی بود رو دیدم .... از اون روز به بعد خیلی سیع کردم مراقب موچیم باشم و حواسم بهش باشه ، اولش فک میکردم به خاطر حس مسئولیت پذیریه که باید مراقب دونسونگم باشم ولی کم کم متوجه شدم کل زندگیم شده پارک جیمین و من وسطش ایستادم
تو چشمام زل ده بود
جیهوپ : نمی دونم کی تو عمق چشمات غرق شدم ، کی اسمم به اسمت قره خورد ، کی نفسم به نفست بند شد .... تنها چیزی که میدونم اینکه من دیوانه وار عاشقت شدم ، عاشقت ... حتی تصور اینکه یه روز بتونم تو روت بگم چه قدر دوست دارم برام محال بود اما الان فهمیدم هیچ چیز تو این دنیا نشدنی نیست
شنیدن این چیز ها برای منم محال و دست نیافتنی بود هوپی
نفسی عمیقی کشیدم و تا همین الان شروع نکنم به گریه کردن
باید همش رو بشنوم .... همش رو
کوک : اون اوایل بود زیادی بهم توجه میکردی و خیلی باهام صمیمی بودی ، قلب بی جنبه منم تحملش رو نداشت ، خیلی سعی کردم از خودم دورت کنم .... با بدخلقی و پس زدنت خیلی سیعی کردم ... هر بار این حس خواستن رو دفع میکردم ، بازم جونه میزد و بزرگ تر و قوی تر از قبل میشد .... دوست داشتنت و عشقت برای دنیای کوچیک من زیادی بزرگ بود ولی با این وجود در خفا نگهش داشتم ، وقتی ازت دوری میکردم یه بخش از وجودم میسوخت ولی در عوض خنده های شیرینت بود که ریشه این عشق رو محکم تر میکرد
پس دلیل اون دوری هات این بود جونگوک من
تمام کارات برای نزدیک نشدن به من بود
آخ آاااااخ که چه قدر درد کشیدی
چه قدر درد کشیدیم
نامجون : میدونی نگاهت نه ، اون خواستن توی نگاهت هر بار دیوانه تر و عاشق ترم میکرد قلب نامجون
آب دهنمو به زور قورت دادم
قلب نامجون ...
بی اختیار لبخندی روی لب هام اومد که باعث ریخت اشکام شد
نامجون : عشق زمان و مکان نمیشناسه ، فقط تو رو توی خودش عرق میکنه ، عشق مثل یه دریا بزرگ و عمیقه ... عشق یه معجزه هست حتی اگر بخوایم نمی تونیم به عشق فرمان بدیم یا اون رو تقاضا کنیم یا از اون دوری کنیم، همونطور که نمی توانیم به ماه و ستاره و باد و باران فرمان بدیم که به دلخواه ما بیایند و بروند .... دقیقا مثل تو ، بدون اینکه بفهمم شدی تمام زندگیم
لبخند کوچیکی زدم
توصیفمون از عشق یکی نامجونا
تهیونگ : جیمنا؟
نگاهمو بهش دادم که دوباره صدام زد
تهیونگ : جیمین ؟
جیمین : جانم
ناخداگاه لب زدم که چشماش درخشید
تهیونگ : عاشق همین جانم گفتناتم ، تو تنها دلیلی که صبح ها بیدار میشم ، مخصوصا وقتی تو بیدارم میکردی تا دیرمون نشه و من هر بار از عمد ساعت کوک نمیکردم تا با صدای تو روزم رو شروع کنم ...عشق تنها حقیقته ، عشق احساسات محض نیست بلکه حقیقت نهاییِ که توی قلب خلقت نهاده شده .... جیمینا من .... به اندازه هر نفست ، به اندازه هر قطره از خونت ... دوست دارم .... دوست دارم
چیزی نگفت چی بگم آخه ، اصلا چه جوابی میشه به این اعتراف کرد
جین : جیمینا تا به حال کسی تونسته ستاره هارو بشماره؟
نه کوتاهی زیر لب زمزمه کردم
جین : منم دقیقا به همون اندازه که نمیشه شمرد عاشقتم... ولی تو بین اون همه ستاره ، ماه شبم شدی ، تک و خاص ... تو ماهی هستی که هر شب دنبالش میگردم تا کنار خودم نگهش دارم تا این زندگی سیاهم رو روشن کنه
نفس لرزونی کشیدم
چه قدر عاشق بودن
چه قدر حس های متفاوتی وجود داره که من نفهمیدم و کور بودم
با سکوتی که شد سرم رو بالا آوردم و به تنها کسی که تا به حالا لب باز نکرده بود نگاه کردم
نفسش رو با کلافگی بیرون داد و بدون نگاه کردن بهم لب زد
یونگی: وقتی زل زدی بهم انتظار داری چی بگم
میدونستم میخواد نگاهم رو ازش بگیرم تا حرف بزنه ولی نمی تونستم ازش چشم بردارم ولی با این وجود نگاهمو ازش گرفتم تا راحت تر حرف بزنه
یونگی : میدونی که من زیاد اهل حرف زدن و دور همی ها نیستم ... اعتراف کردنش برام سخته ولی ...
نفس عمیقی کشید و دوباره ادامه داد
یونگی : خیلی وقتا خودمو تو اتاق حبس میکردم تا توجهت رو جلب کنم تا تو بیای دنبالم و باهام حرف بزنی ، برای غذا خوردن دیر میکردم تا تو بیای صدام کنی ، وقتی میخواستین برین بیرون ادا در میآوردم تا تو بیای با زور منم ببری ... خیلی وقتا تو خودم میرفتم یا بهونه هایی درست میکردم تا بیای سراغم و باهام حرف بزنی ... من مثل بقیه نیستم ، نمیتونم راحت بیام پیشت چون فقط دلم میخواد صدات رو بشنوم یا دلم برای بوی عطرت تنگ شده یا اون چشمای قشنگت ... من عاشق وقت هایی هم که حرص میخوری و بینیت رو چین میدی ، پس هر وقت میتونستم سر به سرت میزاشتم تا تخس نگاهم کنی و غر بزنی
تهیونگ : مخصوصا وقتی عصبی میشه و جدی نگاهمون میکنه تا بترسیم ولی بیشتر از قبل باعث میشه قند تو دلمون آب شه
لبخند کوچیکی به حرف تهیونگ زد و سرش رو تکون داد و امروز برای اولین بار توی چشمام نگاه کرد
یونگی : من ....من خیلی دوست دارم نمیدونم به چه زبونی میشه احساساتم رو بهت بگم فقط میتونم ، بگم بیشتر از جونم دوست دارم
انگار که بهم مورفین تزریق کرده باشن هر بار که کلمه دوست دارمرو میشنوم بدنم بیشتر لز قبل سست میشه و قلبم صد برابر محکم تر تو سینم میزنه
نامجون : دوست دارم و عاشقتم ، فعل هستن چیزی بیش از یک احساس ، عشق یعنی توجه، سهیم شدن محبت کردن ، فدا کاری ... ما برای تو هر کاری میکنیم .... اگه الان بگی دیگه نمیخوای ما رو ببینی همین جا همه چیز رو تموم میکنم
با اشارش ، کوک چند تا پاکتُ روی میز گذاشت
نامجون: استعفا نامه هامونه
متعجب یک بار به پاکت ها یک بار به نامجون نگاه کردم تا خواستم چیزی بگم که تهیونگ مانعام شد
تهیونگ : شاید برای این گروه خیلی تلاش کردیم ، براش جون دادیم تا به اینجا برسیم ، ولی اگه تو بخوای برای همیشه از جلوی چشات ناپديد میشیم
جین : جوری که حتی نشونه ازمون باقی بمونه
اخمی کردم دیگه داشتن زیاده روی میکردن
جیمین: اگه تا به الان چیزی نگفتم فقط برای این بود که همه حرفاتون رو بشنوم ، ولی شما ها چرا بدون اینکه منو بشنوین تصمیم میگیرین
سر هاشون رو پایین انداختن و کوک زیر لب متاسفمی زمزه کرد که بیشتر از قبل اعصابم به هم ریخت
جیمین : همه این بدبختی ها فقط به خاطر پنهان کاری هامون بوده ، چرا از همون اولش نیومدن بهم بگین چراااااااا
بدون اینکه دست خودم باشه صدام هی بالا و بالا تر میرفتم
بلند شدم و دستی به صورتم کشیدم
جیمین: وقتی که جمع میشدین تا از عشقتون نسبت به من یا هر چیز کوفتیه دیگه حرف بزنین یه بار ، فقط یه بار میومدین بهم بگین
جیهوپ: نمی تونستیم
جیمین: اگه ...اگه اون شب نمیشنیدم ، بهم نمی گفتین نه ؟
جین : نه
جیمین: چرا ؟ آخه چرااااا
تهیونگ: میترسیدیم ، وحشت داشتیم از واکنشت ، از اینکه آزمون دور بشی میترسیدیم میفهمی
جیمین: نه نه نمیفهمم ، شما لعنتی ها شیش نفر بودین هیج کدومتون جرعت پیدا نکرد بیاد اعتراف کنه ... منی که تنها بودم چی ... منی که تو آتیش درونم داشتم تنهایی میسوختم باید میمیردم
نامجون : چی ؟
جیمین : کاش فقط یکیتون میگفتین
یونگی : تو ...تو چی داری میگی ؟
جیمین: ترسِ از دست دادن ، ما رو نابود کرد ، از پا درمون آورد
جیهوپ: تو از چی میترسی؟
سری برای خودم تکون دادم
لبخندی زدم و بدون گفتن چیزی سرمو پایین انداختم
میخواستم چیزای هایی که باید بگم رو آماده کنم که با صداش برگشتم
کوک : اونی که تو دلم افتاده نیست مگه نه ؟ همچین چیزی ممکن نیست
سمتشون برگشتم رنگ به روی هیچ کدوم نمونده بود
مطمئن بودم از حرف هام چیزی که باید رو فهمیده باشن
نفسی گرفتم و لب زدم
جیمین : نمی دونم اسمش رو چی میزارین ... ولی شاید یکم ناز کردن
آب دهنمو قورت دادم برای گفتنش استرس داشتم
جیمین : همه چیز امکان پذیره ... جونگوکا وقتی شما ۶ تا عاشقین چرا برای من ممکن نیست ... هوم ؟
نامجون : ت...تو...ما...ما رو...دوس..دوست داری ؟
لبخند گنده ای زدم و ابرویی بالا انداختم
جیمین : اگه واقعا دوستم دارین پس بهم ثابت کنید
دیگه صبر نکردم تا چیزی بشنوم
به سرعت خودمو تو اتاقم انداختم
دستمو رو قلبم گذاشتم
جیمین : آروم بگیر لعنتی آروم بگیره
به دیوار تکیه دادم و آروم سر خوردم و نشستم
حس میکنم تو قلبم دارن تبل میزنن و تو کون عروسی
میخندیدم و در کنارش داشتم گریه میکردم
خیلی قشنگه که اینجوری حسشون رو بفهمی و یکی یکی از زبونشون دوست دارم رو میشنومبا باز شدن در سرم رو کج کردم تا ببینم کیه ، با دیدن جیهوپ از جام بلند شدم و از دیوار فاصله گرفتم
جیهوپ : میتونم بیام تو ؟
جیمین: اهوم
اومد تو و در رو پشت سرش بست آروم و آروم نزدیکمشد حالت صورتش زیادی عجیب بود که باعث شد با هر قدمش منم یه قدم عقب برم
با خوردن کمرم به دیوار ایستادم
فاصلهی یک قدمی رو هم طی کرد و دقیقا جلو روم ایستاد و دستش رو کنار سرم گذاشت و نگاهش رو از لب هام گرفت و تو چشمام زل زد
انگار اجازه میخواست
چشمام رو بستم
دستش روی گونم گذاشت ، حرم نفس هاش رو تو صورتم حس میکردم
با حس لب هاش روی لب هام به لباسش چنگ زدم از دیوار فاصله گرفتم که دستش دور کمرم حلقه کرد و به خودش فشار داد
می بوسیدمش و می بوسیدم
بدون هیچ مانعی ، نه به خاطر بازی و یا بهانه ای
فقط با عشق
اولین بوسهی ما ، اولین بوسه ای که حسش متفاوته
دهنمو باز کردم که زبونش رو توی دهنم برد و جای جای دهنمو زبون میزد
دستامو دور گردنش حلقه کردم و کمی خودمو بالا کشیدم و زبونش رو پس زدم
این بار من بودم که داخل دهنش رو با زبونم فتح میکردم
نفس کم آورده بودیم ولی باز هم نمیخواستیم بوسه رو قطع کنیم ولی با سوزش ریه هامون بالاخره از هم جدا شدیم نفس نفس میزدیم
جیهوپ : لبات و دهنت هم مثل خودت شیرینه
متوجه سرخ شدن گونه هام شدم
از خجالت سرمو پایین انداختم که با دستش چونمو گرفت و بالا آورد ، بوسهی دیگه روی لب هام گذاشت
جیهوپ: نگاهت رو ازم نَدزد
این بار خط فکم رو بوسید و کنار گوشم با صدای بمی لب زد
جیهوپ : با این شروع میکنم به اثبات عشقم
ازم فاصله گرفت و توی چشمام زل زد و آروم دستش رو از کمرم جدا کرد
لبخند درخشانی زد و چشمکی زد
جیهوپ: خوب بخوابی مینی
عقب گرد کرد و از اتاق خارج شد
و منی که زانوهای سستم به زور تا الان نگهم داشت بود تحملش تموم شد و روی زمین افتادم
و هنوز هم به جای خالیش خیره بودم
کم کم وقتی متوجه شدم چه خبره نیشم تا بناگوش باز شد
جیمین : خوب انگار قراره همه چیز تغییر کنه( ادیت نشده
اگه مشکلی داشت لطفا بگین درستش کنم )
_____________________________________های بارونکاااااا 🤭
یا یه پارت قشنگ و خوشگل با کلی حرف های عاشقانه اومدم😁نظرتون درباره اعترافشون چیه ؟
راستش اون اولا قرار بود اعترافشون به یک سبک دیگه باشه ولی خب همه چیز عوض شد
و شد این پارت اعتراف 😊واقعا دلم میخواد نظارتتون رو بدونم که آیا اعترافشون خوب بود ؟
توصیفشون از عشق به نظرتون چه طور بود ؟آح آاااااااح بعد از سال ها بالاخره پارتی که انتظار داشتیم 😍
مرسی از همگی خوشگلا 😘
شب خوش تا پارت بعدی 🤭💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
۲۱۳۴ کلمه
YOU ARE READING
عشق پنهان
Romanceوقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمینی شونُ میشکنن سون سام زندگی روزمره انگشت ، غمگین ، اندکی کمدی، هپی اند ،اسمات، و...... شروع : ۱...