روز واقعا خسته کننده ای بود ....
جای دیگه واسه فیلم برداری نبود که الان وسط جنگلیم
هوووف همون طور که واسه خودم غررر میزدم نگاهم رو دادم به بقیه چه خب باهم می خندن و خوشحالن
با لبخندشون لبخند به لبام اومد ، صدای خنده هاشون آرامبخشیِ که به روحم تزریق میشه آرامشی که اگه اونا نباشن دیگه وجود ندارهولی اون حس اضافی بود بینشون که به یک باره به سراغم اومد
باعث عذابم می شد
یعنی تنها مشکل منم یعنی اگه من پیششون نباشم انقدر خوشحالنچرااا مگه من همون جیمین نیستم من تغییری نکردم من همونم ولی اونا چرا دیگه مثل قبل نیستن چرا دیگه نیستن
با حس لرزش دستام و جوشش اشک سریع چند تا نفس عمیق کشیدم تا باریخت اشکام بیشتر از این از چشمشون نیوفتم
از کیفم جوریکه کسی نبینه قرصم رو برداشتم و جوری که انگار شکلات بود انداختم دهنمُ خوردم
ولی با سنگینی نگاهی که روم بود برگشتم ولی با ندیدن کسی آهی کشیدم نکنه دیونه شدم با این فکر تک خنده ای به حال و روزم زدم اگه دیونه نشدم احتمالا قراره بشم
آروم بدون هیچ صدایی بلند شدم و راه افتادم سمت رودخونه ای که موقع اومدن تو راه دیدم
با خستگی و بدبختی بالاخره رسیدم واقعا راه طولانی بود فک کنم یه چهل دقیقه ای راه اومدم
برای یه لحظه با فکری که به سرم زد محکم با دستم کوبیدم رو پیشونیم من چه غلطی کردم
خدااااااااا الان باید این همه راه رو هم باید برگردم
آهی از این بدبختیم کشیدمولش کن بابا فعلا از منظر لذت ببرم
خواستم قدیمی بردارم که یه چیزی محکم به پام خورد و رفت از ترسم جیغ بلندی کشیدم نگاهم و به اون موجود دادم
آااااااح لعنتی خرگوش بود
دستم رو قلبم گذاشتم انگار داشت از سینم در می اومد آاایشنگاهی بهش کردم داشت مثل بید میلرزید
آروم سمتش رفتم، فک کنم به خاطر جیغم ترسیده بود ولی چه سفید و نازهِ کیوت ♡<♡با ملایمت دستمو رو سرش کشیدم و وقتی از این که بهش آسیبی نمی زنم ،مطمعن شد، بیشتر بهم نزدیک شد که بغلش کردم
جیمین:تو چه نازی وااای چه موهای نرمی
تنهایی اینجا چیکار میکنی کیوتیجیمین: نکنه تو هم تنهایی
نکنه تو رو هم ولت کردن کوچولوآهی کشیدم و به نوازش کردنش ادامه دادم که با تکون خورنش زانو زدم و گذاشتمش زمین که نگاهم به چند تا خرگوشه دیگه افتاد
جیمین: اوه فک کنم اومدن دنبالت نه!!؟
زود باش منتظرتنبه رفتنش پیش بقیه نگاه کردم حتی یه خرگوش هم تنها نیست دوستایی داره که همیشه پیششن وتنهاش نمیزارن ولی من....
نشستم کنار درخت و بهش تکیه دادم این جا خیلی زیباست یه نقاشیه زنده فوقالعاده که نقاشش ماهر ترین بوده
خیره به جریان آب شروع کردم به خوندن برای خودم ، که نفهمیدم کی چشمام سنگین شدُ خوابم برد
به خاطر سرمایی که به جونم افتاده بود آروم یه چشمم رو باز کردم که منشع سرما رو ببینم که با دیدن تاریکی ترسیده سریع بلند شدم که چشمام سیاهی رفت بعد از چند ثانیه که به خودم اومد
متوجه تاریکی بی انتهای جنگ شدم ، سریع گوشیمُ در آوردمُ چراغ قوه رو روشن کردم
مگه چه قدر خوابیدم که شب شده الان چه جوری برگردم
جیمین:من از تارررررریکی می تررررسم○~○
بالاخره بعد از کلی فوش دادن به خودم تصمیم گرفتم ترسم رو بزارم کنار و راه برگشت روپیدا کنم
آروم با قدم های لرزون به طرف جایی که احتمال میدم جاده باشه حرکت کردم دوباره نگاهی به گوشی کردم ولی هنوزم آتن نیست آح لعنتی
بعد از کمی راه رفتن تونستم به جاده اصلی برسم اینجا واقعا ترسناکه ،یکم هم تاریک
تنها عامل روشنایی چراغ های که با فاصله زیادی تو جاده نصب شده که به نظرم بود و نبودش فرقی نداره
یه نگاه به هر دو طرف جاده کردم ولی حتی نمی دونم باید کدوم طرفی برم
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم به سمت راست برم چند دقیقه ای بود که داشتم راه میرفتم که با باریدن بارون بدبختیام تکمیل شد دیگه
جیمین:آاااح خدا دیگه بدتر از این نمیشه،واقعا نمیشه
پایان حرف مصادف شد با لیز خوردنمُ افتادنم و بعد درد وحشتناک سرم
جیمین: ا ان گااار م می شه(انگار میشه)
دیگه نفهمیدم چی شد و بعد سياهی مطلق....
________________________________
سلاااام بارونَکا🤗
امیدوارم از این پارت لذت ببرین
حتما نظراتتون رو برام بنویسن خوشحال میشم بدونم 😍😘😊ممنونم شب بخیر بارونَکام💜💜
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
YOU ARE READING
عشق پنهان
Romanceوقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمینی شونُ میشکنن سون سام زندگی روزمره انگشت ، غمگین ، اندکی کمدی، هپی اند ،اسمات، و...... شروع : ۱...