part 40

2.3K 287 108
                                    

جیمین ویو



با صدای شکمم هوفی کشیدم و بلند شدم
اصلا نتونستم بخوابم چند ساعته رو تخت این ور اون ور شدم ولی دریغ از یکم خواب
چندین روز واسه ظبط صبح تمرین کردیم که اونم نمی دونم چرا پسرا کنسل کردن
آهی کشیدم و در باز کردم که صدای نامجون رو شنیدم
نامجون: آروم ممکن جیمین صدامون رو بشنوه
اخمی کردم اگه بشنوم چی میشه
مگه چی رو پنهون میکنن
کوک : از وقتی اومدیم رفته اتاقش حتما خوابیده که بیرون نمیاد
نامجون: باشه بازم احتياط کنیم بهتره
جیهوپ: درسته ولی باید دربارش حرف بزنیم
نامجون: باشه ، پس تهیونگ پاشو یه سر به جیمین بزنم ببین خوابه یا نه
تهیونگ: باشه
با چشمای گرد شده به در خیره بودم که با ، باشه تهیونگ به خودم اومدمُ در رو به آرومی بستم
و سریع روی تخت دراز کشیدمُ زیر پتو رفتم
با باز شدن در آب دهنمو قورت دادم تپشه قلب گرفته بودم
حس میکردم که بالای سرمه و داره نگاهم میکنه
تهیونگ : جیمینا؟‌ .... مینی بیداری؟!
سعی می کردم عادی و آروم نفس بکشم تا نفهمه بیدارم
دستشو روی گونم گذاشت و آروم نوازشم کرد
تهیونگ: خواب های خوب ببینی عزیزم
دستشو برداشت و پتوی روم رو مرتب کرد و بیرون رفت
نشستم و نیشخندی زدم
جیمین: هووم بجای اینکه از این ور اون ور چیزی که ازم مخفی کردین رو بفهمم قراره از زبون خودتون کشفش کنم

در رو به آرومی باز کردم ولی صدا ، خیلی ضعیف بود انگار اصلا تو نشیمن نبودن
پاور چین رو نوک انگشتام بیرون رفتم ولی هیچ کس نبود اخمی کردم ممکنه تو یکی از اتاقا باشن

اولین اتاق ،اتاق جیهوپ بود گوشمو چسبوندم به در با نیومدن صدایی بازش کردم ولی نبودن
یکی یکی به همین ترتیب اتاق هارو چک کردم ولی تو هیچ کدوم نبود
جیمین: دود شدن رفتن هوا؟ اتاق ها هم که نبودن کجا...اوه .... سالن ورزش

درش کاملا بسته بود به خاطر عایق صدا بودنش هم هیچ صدایی نمی اومد
با یادآوری بالکنش سریع پا تند کردم
بالکن اتاق کوک به بالکن سالن تمرین وصل بود
پس از همون جا رفتم تو و کنار در کاملا بازش زانو زدم میتونستم واضع صداشون رو بشنوم





ویو اعضا

جیهوپ : چه دلیلی واسه نگه داشتنش تو خونش داره
تهیونگ : هر چی که هست خوب نیست
کوک : این موضوع داره بد جور رو اعصابم راه میره یعنی حتی ذره ای شک نکرده بهش؟ رفتاراش کاملا ضد و نقیض هم هست یه روز خوبه یه روز بد
تهیونگ: آره برای منم سواله؟ سو آدم عجیبیه
جین نگاهی به نامجون کرد که عمیقا تو فکر بود
جین: به چی فکر میکنی ؟
آهی کشید و با درموندگی لب زد
نامجون: یه حدثی دارم
یونگی: چیزیه که به مزاج ما خوش نمیاد نه؟
جین: بگو می‌شنویم
نامجون: کارایی که تا به الان کرده حرف هایی که
صبح گفت فقط و فقط میتونم به یه نتیجه میرسم .... فقط امیدوارم اون نباشه ولی....
کوک : و اون چیه
نامجون : سو... آااااح خدای من...سو عاشق جیمینه
با جمله نامجون نفس های همشون برای لحظه قطع شد
حتی پلک زدن هم براشون سخت شد
با بلند شدن داد کوک به خودشون اومدن
کوک : اوهااااااااا ...نه دیگه ...
تهیونگ: امکان نداره
جین : محاله اصلا با عقل جور در نمیاد
جیهوپ: پس کارایی که کرده چی ؟
نامجون: نمی دونم
آهی کشید و چیزی نگفت خودش میدونست حدث مسخره ایه ولی هر جور که حساب می‌کرد جزء این به نتیجه‌ی دیگه‌ای نمی‌رسید و متنفر بود از چیزی که بهش فکر میکنه

عشق پنهانWhere stories live. Discover now